این اولین باره که ترنج سعی کرده شعری رو از حفظ بخونه و به خاطر اینکه از تلویزیون بیشتر شعرهای کودکانهی انگلیسی شنیده این شعر فارسی نیست. از صبح گاوش رو گرفته بود توی دستش و با مومو گفتن ملودی توینکل توینکل لیتل استار رو تکرار میکرد. طرفهای عصر کلمات شعر رو هم میخوند (البته بیشتر موسیقی کلمات شبیه اصلشون بود و من به عنوان یه مادر که باید قربون دست و پای بلوری بچه اش بره میتونستم تشخیص بدم چی داره میخونه).
Posts Tagged ‘ترنج’
-
اولین تلاش ترنج برای حفظ کردن شعر و موسیقی
January 20, 2014 by الهه
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: ترنج,حرف زدن,صدا | No Comments
-
ما دوستیم
January 11, 2014 by الهه
ترنج امروز داشت با آهنگی که یکی از عروسکهاش که میخونه میرقصید و آخرش که رسید دو تا دستهاش رو به هم گرفت و تکون داد، انگار که با خودش دست بده. دقت کردم دیدم کلمهی آخر شعر فرندز(دوستان) بود. توی یکی از برنامههای کانال سیبیبیز (شبکهی کودکان بیبیسی) مستر تامبل با زبان اشاره با بچهها حرف میزنه. من دیده بودم که ترنج هم زمان با دیدن برنامه حرکاتش رو تکرار میکنه ولی امروز نشون داد که کلمه و حرکاتش رو با زبان اشاره هم یاد گرفته.
یه دوستی داریم که به دخترش قبل از اینکه حرف زدن یاد بگیره زبان اشاره رو یاد داده بود تا بتونه نیازهاش رو اون طوری بیان کنه. مثلا برای شیر یا غذا یا آب یه سری حرکات دست یادش داده بود. یعنی همهی بچهها این قابلیت رو دارن که زبان اشاره رو هم زمان و حتی زودتر از حرف زدن یاد بگیرن.
Category ترنج | Tags: ترنج,حرف زدن,زبان اشاره | No Comments
-
غنیمت جنگی و خلاصهی اخبار
January 3, 2014 by الهه
سه شب پیش توی مهمونی دو تا کوچولوی دیگه هم سن ترنج بودن. ترنج یه مقدار قلدرتر از چیزی که انتظارش رو داشتم ظاهر شد و آروم آروم همه چیز رو از چنگ اون دوتای دیگه در میآورد. اگر هم زورش نمیرسید یه مقدار الکی جیغ میزد و ادای گریه در میآورد که ناچار بشن چیزی رو که میخواد بهش بدن. در این صحنه مشاهده میکنید که پتوی مورد علاقهی پسر میزبان رو غصب کرده و به عنوان غنیمت جنگی برده روی تخت سلطنتش. هر چیزی رو هم که از بقیه میگرفت به سرعت از محیط دور میشد و میبرد جایی که اون دوتا نبینن.
الان دچار تناقض ام. نمیدونم خوشحال باشم که از پس خودش برمیاد یا اینکه ناراحت باشم که یه مقدار زورگویی میکنه. شایان ذکر است که یه جایی اون یکی کوچولوی مهمون سعی در فرو کردن انگشت خودش در چشم ترنج داشت. یعنی همهاش این طوری نبود که ترنج پیروز میدان باشه. ولی بدون مقاومت نبرد رو واگذار نمیکنه.
اما بچه ام مهربونهآ. فکر نکنید زورگوئه. الان من قیافه ام در هم بود به خاطر زخم دستم فکر میکرد دارم گریه میکنم. اومد دستش رو گذاشت روی صورتم گفت: مامان دِریه نداره (منظورش اینه که مامان گریه نکن). بعد هم شکمم رو بوسید و رفت. این که چرا شکمم رو بوسید دیگه خودش میدونه.
دیروز داشت باباش رو صدا میکرد دید باباش جوابی نمیده آخرش دیگه داد کشید: بابا، دایوش.
توی مهمونی پریشب وقتی داشت از پلهها بالا میرفت و پایین میاومد یکی دیگه از آقایون مهمان رو صدا زد: آقا بیا بیشین بریم بالا. که فکر کنم طولانیترین جملهای بود که تا حالا گفته.
جدیدترین ورژن کلمهی تخم مرغ در زبان ترنج: توخونوئه. یه چیزی بین کوخونو و توخونو.
وقتی مهمونی میریم ترنج هیچی غذا نمیخوره. قبلا شور حسینی میگرفتش وقتی میدید بقیه میخورن و اون هم غذا میخورد ولی الان دیگه لب به غذا نمیزنه معمولا.
آیپد داریوش رو برمیداره و میاد و میگه: آخ آخ! سنتین (سنگین). این که مفهوم سبک و سنگین رو هم میفهمه جالبه.
به هر چیزی ذوق میکنه میگه: وااااای این چیه؟ و بعد اسم مورد رو به کار میبره. مثلا: واااای این چیه؟ پیشی! وااااای این چیه؟ شبادا! (لواشک)، وااااای این چیه؟ ماشین!
پا به پای من میشینه انار میخوره. اگه در طول روز من سه چهارتا انار بخورم در خوردن همهشون مشارکت میکنه. صبحها هم به عشق توت (توت سیاه) بیدار میشه و اگر در خانه موجود نباشه دیگه حسابمون با کرام الکاتبینه.
کلمات انگلیسی رو داره از برنامه کودک تلویزیون یاد میگیره و برای من جالبه که میبینم هر دوشون رو استفاده میکنه. مثلا هت و کلاه (تُلا) رو یکی در میون به کار میبره. بالا میپره و میگه جامپ و گاهی بالا. به اردک میکه داک و جوجو.
به آقایون یا میگه آقا یا عمو و به خانمها هم میگه خانوم. البته یه خانوم خیلی خاصتر از بقیه است. به دوستمون الهام میگه خانوم و اگه بگم داریم میریم پیش خانوم خیلی ذوق زده میشه و دوستش داره.
پفک و رایسکیک (کیک برنجیهای کوچیک) خیلی دوست داره ولی به هردوشون میگه پوفَت.
یک بار تا ۷ رو مرتب و پشت هم شمرد خودش ولی خب دیگه تکرار نکرد که من روم زیاد نشه.
امیدوارم چیز تکراری ای ننوشته باشم. هوش و حواس که ندارم.
Category ترنج, روزانه | Tags: ترنج,حرف زدن,داریوش,عکس,غذا دادن,مهمان | 3 Comments
-
زیبای من
December 30, 2013 by الهه
بچهها همیشه یه چیزی دارن که باهاش متعجبات کنند. چیزهایی که برای بزرگترها بدیهی اند ولی وقتی بدون هیچ آموزشی یه بچه انجامشون میده گیر میکنی که اینها غریزی هستند یا اکتسابی؟ بعد با خودت درگیر میشی و بیشتر غصه میخوری به خاطر همهی فشاری که جامعه بهت وارد کرده بوده تا احساسات و خواستههات رو سرکوب کنی. خواستههایی که خیلی خیلی طبیعی بودند ولی خانواده و مدرسه و حتی مردم کوچه و خیابون با تمام قوا سعی در نابود کردنشون داشتن.
امشب بعد از اینکه خانم مهمون تل ترنج رو براش به سرش زد و همه شروع به تعریف از ترنج کردیم که وای چقدر بهت میاد و چقدر قشنگ شدی ترنج هول بلند شد و با تکرار «آینه، آینه» از ما آینه خواست تا بتونه زیبایی ای که ما ازش حرف میزدیم رو ببینه. من اصلا از بچهای که هنوز به ۲ سال نرسیده توقع نداشتم که دنبال آینه بگرده. که اصلا بفهمه میتونه زیبایی خودش رو توی آینه ببینه. بعد وقتی یه دختربچهی این سنی زیبایی رو میفهمه و دوست داره ازش لذت ببره چرا دختری که به سن بلوغ رسیده و بعد از اون زیباییاش شکوفا شده نباید خودش از زیباییهاش لذت ببره؟ چرا نباید از تحسین دیگران برخوردار بشه؟ نیاز به این سادگی چرا نباید برآورده بشه؟ اون فرهنگ و جامعه و خانواده و آدمهای مذهبی چه کردن با ما؟
ترنج تحسین شدن رو دوست داره. بعید میدونم بچهای دوست نداشته باشه. نمیگم فقط دختربچهها این حس رو دارن ولی من تجربهی برخورد با یه پسربچه رو نداشتم. وقتی لباسی میپوشه شونههاش رو به صورتش نزدیک میکنه و جلوی ما راه میره تا بهش بگیم چقدر قشنگ شده و چقدر لباسش بهش میاد. یا توی لباسفروشی با دیدن لباسها میگه اندازه؟ تن؟ خوبه! خوبه! برای مادربزرگ و خاله و پدربزرگ اش توی اسکایپ شوی لباس اجرا میکنه و دوست داره لباسهای مختلف تنش کنم تا اونها ازش تعریف کنند.
خلاصه که من تازه دارم با چیزی به اسم غریزه آشنا میشم با این دختر. کاش پدر و مادرهای ما و نسلهای پیشتر هم این طور کمر همت نمیبستن به سرکوب هرچه زیباخواهی در فرزندانشون.
پ.ن: عکسها یک ماه پیش گرفته شدن، یک روزی که ترنج اجازه داد موهاش رو ببندم.
Category ترنج, مادرانه | Tags: ترنج,عکس | 5 Comments
-
بازَمّا
December 16, 2013 by الهه
ترنج با صدای به هم کوبیده شدن در خونهی همسایه بیدار شد و نشست روی تختش. با دیدن من که کنارش دراز کشیده بودم خیالش راحت شد. چشمش افتاد به آسمون ابری و گفت ابرووو؟ گفتم آره مامان ابر. بعد داستانش رو برام تعریف کرد. در حالی که دستهاش رو میبرد بالا گفت: سبار، هوادا، بالا، ابرووو، ایژژژ. ترجمه: سوار هواپیما شدیم رفتیم بالای ابرها، ویژژژژ. دست راستش رو هم مثل هواپیما توی هوا حرکت داد. بیخیال هم که نمیشد. پنج شش بار تعریف کرد ماجرا رو.
توی سفر آخر وقتی هواپیما رفت بالای ابرها دیدم میگه ابرووو؟ اول نفهمیدم منظورش چیه. بعد متوجه شدم که میگه ابر.
بچه ام مریضه. یه شب اسهال داشت، شب بعد بیشتر از ۱۵ بار بالا آورد تا صبح. روز تب کرد و هنوز هم تب داره ولی خوشبختانه دیگه بالا نیاورده. غذا هم چیز زیادی نخورده. فقط نارنگی خواسته ازمون و چند تا دونه پاستا خورده و آب. ولی خب بیشتر شیر میخوره.
از صبح یه ۳۰-۴۰ تایی پیشی و جوجو و بازما (پروانه به زبان ترنج) و آشیری (آقا شیره) کشیدم براش. مداد شمعی قرمزه رو میاره میده دست من میگه مامان پیشی. بعد دونه دونه نقاشیهای بعدی رو سفارش میده. بازَمه یعنی بازم بکش. یه ظرافت خاصی بین بازما و بازمه وجود داره که یه دفعه با هم اشتباهشون نگیرید.
Category ترنج, روزانه | Tags: ترنج,حرف زدن,عکس,هواپیما | No Comments
-
دومین پرتغال – بخش اول
December 7, 2013 by الهه
هفتهی پیش برای دومین بار رفتیم پرتغال. سفر قبلمون پارسال بود. این بار هم داریوش ماموریت داشت و ما همراهش رفتیم. برعکس بار قبل که خیلی کوتاه بود سفرمون این بار ۶ روز لیسبون بودیم.
ترنج دیگه هواپیماسوار حرفهای شده. با این رفت و برگشت ۲۲ بار سوار هواپیما شده ولی همچنان اگه هواپیما زیاد روی باند منتظر بمونه کلافه میشه. حق هم داره چون باید با کمربند بسته به من متصل بمونه تا چراغ کمربندها خاموش بشه. موقع فرود هم همین ماجراست. ولی این بار با خوششانسی مدتی که روی باند نشسته بودیم داشت با دستش ادای ملخ هواپیمای کناری رو درمیآورد و سر و صدایی نکرد. در طول پرواز هم چند بار سعی کرد با مردی که کنار داریوش نشسته بود ارتباط برقرار کنه که آقای برج زهرمار حتی برنگشت ترنج رو نگاه کنه. یه جوری که انگار ما وجود نداریم. موقع نشستن ترنج در حد یکی دو دقیقه گریه کرد که همین آقا مثل یک کودک دبستانی دستهاش رو به گوشهاش گرفته بود و فشار میداد. دیگه در این حد تحمل بچه نداشتن نوبر بود.
لیسبون آفتابی و روشن و گرمتر از لندن بود. (من چقدر حوصلهی سفرنامه نوشتن ندارم ولی بعدا میدونم که پشیمون میشم). توی این پست خیلی عکس گذاشتم پیشاپیش ببخشید اگه حوصلهتون سر میره یا صد جا توی همهی شبکههای اجتماعی که من عضوم دیدید اینها رو.
هتلمون یه جایی بود خیلی نزدیک به مترو و دسترسیمون به همه جای شهر آسون بود. هرچند کرایهی تاکسی هم به نسبت لندن خیلی پایینتر بود و حتی میشد با تاکسی رفت و برگشت. اتاقمون بالکن رو به آفتاب داشت ولی چون فاصلهی نردههاش زیاد بود نمیتونستیم ازش با خیال راحت استفاده کنیم. منِ آفتاب ندیده ولی هر وقت ترنج خواب بود میرفتم مینشستم و آفتاب میگرفتم. همین یه ذره ویتامین دی هم غنیمتی بود.
فردای روزی که رسیدیم رفتیم در شهر بگردیم. اولین جایی که رفتیم قلعهی سن ژرژ بود که بالای یک تپه ساخته شده بود. برای رسیدن به قلعه بعد از طی کردن چند خیابان شیبدار باید سوار آسانسوری میشدیم که کنار یک فروشگاه بود و ۷ طبقه بالا میرفتیم.
ترنج عشق پله رو مشاهده میکنید که از هر پله و فرصتی برای پله نوردی استفاده میکنه.
توی فضای باز قلعه تعداد زیادی طاووس برای خودشون آزاد میگشتن. البته در جوار گربههایی که حمام آفتاب گرفته بودن.
ترنج چنان میو میویی راه انداخته بود که همهی بازدیدکنندهها بهش میخندیدن.
از این پلهها که مشاهده میکنید اول داریوش و ترنج بالا رفتن و من پایین کنار کالسکهی ترنج موندم و وقتی اونها اومدن پایین من رفتم بالا و چه اشتباهی کردم. جرات نمیکردم ازشون بیام پایین به خاطر ترس از ارتفاع شدیدی که دارم. کلی با خودم صحبت کردم و خودم رو راضی کردم که یه دونه یه دونه و حتی به حالت نشَسته بیام پایین.
اینجا ترنج داشت خیلی منطقی درخواست میکرد که از پلهها بریم بالا.
بعد از قلعهگردی هم رفتیم مرکز خرید واسکو دا گاما که به استقبال کریسمس رفته بود. کلا نمادهای مذهبی در شهر زیاد دیده میشد، مجسمههای مسیح و مریم و …، خیلی بیشتر از چیزی که در لندن میشه دید.
متروی لیسبون من رو یاد متروی تهران میانداخت. ایستگاههای بزرگ و مدرن که دیوارهای هر کدومشون یه طرح و نقشی داشتن. بلیت روزانهی قابل استفاده برای اتوبوس و مترو نفری ۶ یورو بود که از لندن ارزونتره ولی خب شهر هم کوچیکتره.
چیزی که ما رو توی مترو نجات میداد از جیغ و داد ترنج چی بود؟ نارنگی. و اگر یادمون میرفت که با خودمون چندتا از این میوهی نجاتبخش رو ببریم باید خودمون رو به اولین میوهفروشی میرسوندیم. دفعهی قبل میزان زیاد استفاده از هلو توجه من رو جلب کرده بود این بار خرمالوهای بزرگ و رسیده و شیرین. شاید بهترین خرمالوهایی که در همه عمرم خوردم.
پرتغالیها مردمان خونگرمی هستند. خیلی خونگرمتر از انگلیسیها. مخصوصا اگر بچه همراهت باشه. حتما توی خیابون بهت لبخند میزنند و با بچه هیشت و پوشت (شما چی میگین به خوش و بش با بچه؟) میکنند و حتی در مواردی اومدن لپ ترنج رو کشیدن یا نوازشش کردن. کاری که اگه کسی در لندن با بچهای بکنه هیچ بعید نیست کارش به پلیس بکشه.
Category ترنج | Tags: الهه,ترنج,خرمالو,داریوش,عکس,فرودگاه,لیسبون,میوه,نارنگی,هواپیما,پرتغال | 1 Comment
-
حافظ خوانی ترنج
November 14, 2013 by الهه
ترنج به هر نوع نوشتهی فارسی یا عربی میگه نماز. چون ایران که بودیم مامانم توی سجادهاش کتابچههای دعا و قرآن کوچک داشت و بعد از نماز خوندن اونا رو دست میگرفت یا ترنج از توی سجاده برشون میداشت (به همراه مُهر) و در میرفت. حالا کلمهی نماز رو مرتبط میدونه با خط فارسی. جالبه که به نوشتههای انگلیسی نمیگه نماز و میتونه فارسی (و عربی) رو تشخیص بده.
یک حافظ کوچیک داریم که قبلا ورق میزدش و با دیدن نقاشی خانومی که اول و آخر کتابه میگفت خانوم و بعد هم جوجو به پرندهای که کنار خانومه. گاهی هم پشت باباش تکرار میکرد حافظ.
امروز یک مرحله جلوتر رفت و حافظ رو برداشت و به تقلید از باباش شروع کرد آواز خوندن. یه وقتهایی هم مکث میکنه و تند تند ورقش میزنه و دوباره به آوازش ادامه میده. و البته که به این کتاب میگه نماز. توی فایل میتونید نماز گفتنش رو تشخیص بدین.
Category ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,حافظ,حرف زدن,داریوش,صدا,فارسی,نماز | No Comments
-
دبهی دوان
November 8, 2013 by الهه
یکی از صحنههایی که به کرات در خونهی ما دیده میشه اینه که گبه با سرعت از جلوی پات رد میشه و پشتش ترنج هن هن کنان و له له زنان از راه میرسه و پشت هم می گه دبه نازی نازی. یعنی جفتشون هرچی غذا میخورند مستقیم به انرژی جنبشی تبدیل میشه و میسوزه. یه روز دیدم ترنج یه جیغی از ذوق کشید. بدو خودم رو رسوندم دیدم مثل اسب سوار گبه شده ولی گبه پخش زمین.
ماساش شده = ماساژ بدم، ماساژ بده، ماساژ میده
نِشِس شده = نشستهرفته یه کاتالوگ لباس آورده داده دست من میگه: دستت. یعنی دستت درد نکنه (خودش از خودش تشکر میکنه) بعد دید من گرفتمش گذاشتمش کنارم دوباره دادش دستم گفت: تباشا!! یعنی ورق بزن تماشاش کن.
به مخمل هم میگه دبه هنوز.
بردم توی آفتاب نشوندمش. چند ثانیه بعد کتابهاش رو برداشته اومده این ور میگه: سرده! سرده! بچه ام هر تفاوت دما و آب و هوا رو میگه سرده. باد بیاد هم می گه سرده حالا فرق نداره این باد گرم باشه یا سرد.
لباس تازه میخوام تنش کنم نپوشیده میگه حوبه (خ رو نمیتونه بگه). بچه ام به همه چی راضیه. هرچی تنش میکنم میگه حوبه.
قبلا این طوری بود که ترنج رو میخوابوندیم بعد دو سه ساعت حداقل خودمون بیدار مینشستیم سر کارهامون. حالا ترنج رو میخوابونیم خودمون هم کنارش بیهوش میشیم تا صبح.
بچه ام هنوز دوچرخه و ماشین و این جور چیزا نداره. سوار کشتی نوح اش میشه. با یه ذوقی میگه سباااار.
تمام کنترلها و گوشیها رو فرو کرده توی یه دمپایی و میشمره: پَین، شیش، هش.
دیدم دوتا لپهاش پره و داره یه چیزی رو تند تند میخوره. برداشته گردوهایی که توی آب خیسونده بودم رو خورده. حالا به گردو لب نمیزد.
لپتاپ ام رو خاموش کرد بهش گفتم نهه! تند هم نگفتم زیاد. بغض کرد. لبش رو ورچید. دلم میخواست از غصه بمیرم که انقدر ناراحت شده. بغلش کردم بوسش کردم. گریه ام گرفته بود.
کلهی عروسکش (موش) رو کرده توی لیوان بهش می گه: موشی، آبه، بُحور، بُحور.
عاشق لواشکه. من جرات ندارم جلوش لواشک بخورم. اگر مچ ام رو بگیره حتما میخواد. شباداااا. در عکسهای زیر ترنج رو در حال لواشک خوردن و کتابخوندن میبینید.
Category ترنج, گربه ها | Tags: ترنج,عکس,مخمل,گبه | 8 Comments
-
شهر تنبلهای پینوکیو
November 4, 2013 by الهه
سه چهار روزه ترنج صبحونه پنیر چدار میخوره با نون. بیشتر وقتها جدا جدا میخوردشون. دیشب هم بهش اول مایهی پاستا رو جدا دادم و بعد پاستاهای آبکش شده رو جدا. ما توی شهر تنبلهای پینوکیو زندگی میکنیم که آب و آرد رو جدا میخوردن میرفتن جلوی آتیش میایستادن که توی شکمشون تبدیل به نون بشه. کار ما از تنبلی نیست از اینه که ترنج معمولا ترکیبی چیزها رو نمیخوره و امنتره که جدا جدا بدیم تا لااقل یک بخش غذا رو خورده باشه.
Category بچه داری, ترنج | Tags: بچه داری,ترنج,عکس,غذا دادن,پنیر,پینوکیو | No Comments
-
خلاصهی اخبار سفر به ایران در تابستان و پاییز ۹۲ و بازگشت به لندن
October 30, 2013 by الهه
وقتی رسیدیم تهران من دیگه از خواب بیهوش شدم. مامان و الهام داشتن برای ترنج قصه میگفتن. چه قصهای؟ بز زنگوله پا! شروع میکنند به اسم بچههای بز که میرسن: شنگول و منگول و حبهی انگور!! به اینجا که میرسن ترنج انقدر میگه انگور (اندو) که ناچار میشن براش انگور بیارن بخوره.
چیز جدیدی که ترنج یاد گرفته: بابای، سی یو! ما که نمیگیم یا از برنامه کودک یاد گرفته یا از پستچیهایی که میان دم در چون همه باهاش رفیق اند. (همون هفتهی اول سی یو یادش رفت)
ترنج سرعت یادگیری کلماتش بیشتر شده. تقریبا همهی کلمات رو پشت سر ما تکرار میکنه. حالا ممکنه بعضی حروفش جا بیوفتن یا جا به جا بشن. به گبه میگه دبه با تشدید ب. به جوراب میگه جوآآآب. به سارا میگه سایا.
ترنج داره به زبون گربه ای با یه گربهی نر خپل سیاه که پایین پنجره است صحبت میکنه. خیلی خوشگل یک در میون میو میگن هر کدوم.
بستنی نونی زعفرونی دادیم دستش . بستنی رو میخوره نونش رو می ده دستمون. فکر میکنه اون پوستشه.
ساعت پنج صبح بلند شده نشسته جیغ و گریه که الام، الام، بیم الام. یعنی الهام، الهام، بریم پیش الهام. انقدر گریه کرد تا الهام خواهرم اومد بغلش کرد.
به مسواک میگه چیجا.
وقتی سرخدانه گرفته بود و بردمش دکتر از در مطب رفتیم تو حالیم کرد که بذارم زمین. مستقیم رفت پشت میز دکتر دستهاش رو دراز کرد که یعنی بغلم کن. دکتره کپ کرده بود. بغلش کرد گفت بشونم روی میز. نشست خودکار دکتر رو برداشت شروع کرد روی دستهی نسخهها خط کشیدن. خیلی قیافهی دکتره خنده دار بود. گفت چه زود دخترخاله میشه. متر دکتره و اون گوشی اش رو کشید. قشنگ کل مطب رو نابود کرد تا اومدیم.
میاد اول می گه می می و بعد می شونه خودش رو توی بغل من. بعد خودش می گه چش (چشم) چون من همیشه بهش گفتم شیر می خوای مامان؟ چشم. چشم.
وقتی کاری رو با موفقیت انجام میده میگه: آههااا. خیلی غلیظ.
از چیزی ذوق میکنه میگه واااااای. با ذوق و احساس فراوان.
میخونه: تاب تاب نندازی، من نَدَن دَن. همون تاب تاب عباسی خدا منو نندازی.
یاد گرفته هی میگه: دیدی؟ دیدی؟ یعنی هر خراب کاری ای میکنه پشتش خودش میگه دیدی؟
سرگرمی تازهاش اینه که مهرهای مامان بابام رو موقع نماز خوندن برداره فرار کنه. بعد خودش میذاره روی زمین ولو میشه روش ادای سجده رو در میاره. بعد مثل اونها یواشکی زیر لب یه چیزی میگه.
شبی که تب داشت و بردمش درمانگاه مسوول پذیرش پرسید اسم بیمار؟ گفتم ترنج. بعد از چند ثانیه دوباره پرسید بنویسم آقا یا خانم؟ گفتم خانم. برگه رو که داد دستم دیدم نوشته تورنج. با دکتره انقدر خندیدیم. دکتره میگفت آقایون همین اند دیگه. اصلا توی باغ نیستن.
هرکی داره نماز میخونه ترنج هی میره و میآد با انگشت نشونش میده میگه نمازه؟ دوباره میره ۲۰ ثانیه دیگه میاد. همه چی رو چک میکنه.
به کِرِم میگه تِنِم. هی میگه تِنِم تِنِم که براش کرم بزنیم.
وقتی میخواد برای خودش وقت بخره و چیزی که دستشه ازش گرفته نشه یا کاری که داره میکنه نیمه کاره نمونه یا کلا با تغییر شرایط مبارزه کنه تند تند پشت هم میگه بیشییَم، بیشییَم. یعنی بشینم و معنای نهایی اینه که به من دست نزنید بذارید به حال خودم باشم.
به مریم میگه مَــنَم. ر و ل رو فعلا یه چیزی بین ن و ی میگه بیشتر.
شَشوش: خرگوش به زبان ترنج
وقتی نمیخواد کاری رو بکنه و بقیه رو دست به سر کنه بهشون با اخم میگه: بویو (برو).
به تخم مرغ میگه موتوروغ.
به لواشک میگه شبادا. داره گریه میکنه و شبادا میخواد.
اگه ازش بپرسید چی میخوای؟ جواب میده: چی.
به مامان من میگه مان دیسی (مامان بزرگ به زبان ترنجی).
خواهرم داشت برای ترنج لالایی می خوند رسید به اونجا که نون اش دادم خوشش اومد. ترنج گیر داد به نون. هی می گفت نون! نون!
بستنی قیفی رو به عنوان میکروفون گرفته بود دستش آواز میخوند: لالا لالی لا لالا لالا (گل آفتابگردون نوشآفرین).
اولین کاری که بعد از رسیده به خونه کرد این بود که شروع کرد به دویدن دنبال مخمل از این اتاق به اون اتاق و هی صداش میکرد دَبه! دَبه! دَبه! بچه ام اسم خواهر برادرش رو هم قاطی کرده.
اومده دو تا انگشتش رو به حالت وشگون (نیشگون) نزدیک میکنه به من میگه: وشون شده (یعنی وشگون بگیرم. به جای بیشتر فعلها شده رو استفاده میکنه) بعد میگه ووی، ووی. میگم مامان نکن درد میگیره. کار خودش رو میکنه و من میگم آخ. میگه: دیدی؟ دیدی؟
علت این شده گفتن رو هم همین الان کشف کردم. به خاطر اینه که هر چیزی میگه ما ازش میپرسیم چی شده؟ فکر میکنه شده یه قسمت از تعریف کردن همه چیز باید باشه .این قانونهایی که بچهها توی همه چیز کشف میکنند و رعایت می کنند عالی اند.
وقتی به گبه میرسه تمام اعضای بدنش رو که اسمشون رو بلده چک میکنه: دمه؟ سیبی؟ (سیبیل)، دوشه؟ (گوش)، چش؟ دما؟ (دماغ)، دَهَ؟ (دهن)، پا؟ جوآآب؟ دَش؟ (جوراب، کفش – به سفیدی پای گبه میگه)، مو؟
ترنج پرسید بابا؟ یعنی بابا کجاست؟ گفتم رفته بیل بزنه. حالا میگه بابا بیل. فرداش هم خودجوش اومد گفت: بابا بیله؟ یه بار هم توی خواب حرف میزد میگفت: بابا بیل، بیـــــــــــل.
یه تیکه موی گبه رو روی فرش دیده با انگشت نشون میگه: دَبه! دَبه!
Category ترنج, روزانه, گامهای ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,حرف زدن,خواب,غذا دادن,گبه | 1 Comment