-
April 23, 2014 by الهه
از شیر گرفتم اش. یک روز عصر که بعد از پیاده روی طولانی به خانه رسیدم و چند دقیقه ای خودش را به من چسباند و شیر خورد و مثل خیلی وقتها کلافه بودم داریوش گفت بگیرمش و من بچهی طفلک ام را از شیر گرفتم. سینههام را با همان مادهی سیاهی که از عطاری روز آخر تهران گرفته بودم سیاه کردم. مزهی زهر میداد. وقتی آمد طرف ام و گفت میمی اول آن سینهای که میمی صدایش میکند را نشان دادم. جا خورد. یک قدم رفت عقب و گفت: میمی خراب شده. دلم تکه تکه شد. تا چند دقیقه ای در حال بررسی بود و پشت هم تکرار میکرد میمی خراب شده. آخ آخ. میمی خراب شده. دید از این میمی که چیزی به چنگش نمیآید رفت سراغ آن دیگری که شیر صدایش میکند. دلش را به دریا زد و امتحانش کرد. با مک اول گریهاش به آسمان رفت. تلخ بود.
من کلافهتر از ترنج بودم. تا آخر شب میآمد و چک میکرد که هنوز خراب است یا نه. گاهی میگفت میمی بشورم که یعنی برو بشور لعنتی بذار من شیر ام را بخورم که میگفتم خرابه مامان نمیشه شست. یا میگفت دسام و یعنی دستمال بیار پاکش کن. وقت خوابش بود و بهانه میگرفت و گریه میکرد. کنارش روی تخت خوابیدم. دوباره ملتمسانه گفت میمی … گریه ام گرفت. در همان تاریکی فهمید گریه میکنم. تحمل گریه ام را ندارد. پا به پای هم گریه کردیم. داریوش گفت از اتاق برو بیرون. تا صبح روی کاناپه خوابیدم و هر بار که بیدار شدم دلم فشرده شد که پیش بچه نیستم که آرامش کنم.
حالا سه روز گذشته. هنوز هر چند ساعت یک بار میآید و بررسی میکند. اول میگوید میمی و بعد بلافاصله میگوید خراب شده. گاهی حتی روی پایم هم می نشیند و لباسم را کنار میزند تا مطمئن شود.
خواب ظهرش همیشه بعد از شیر خوردن بود و حالا میبرمش بیرون و چند ساعت راه میروم تا او در کالسکه بخوابد و من به این مرحلهی دردناک مادری فکر کنم.
ما زنها دسته گل تکامل/آفرینش هستیم. هرچه توانسته اند درد و بدبختی در ما جمع کرده اند. نرها بویی از این حسها و دردها نبرده اند. شاهکارشان نهایت یک عاشقی است و بس. کجا میفهمند این که بچه ات شیر بخواهد و تو سینههای متورم از شیر ات درد کند و بخواهی محکم در آغوشش بگیری و سینه در دهانش بگذاری و به چشمهایش خیره شوی … ولی پس اش بزنی و گریه و بیتابی اش را آرام کنی یعنی چی؟
به خودم دلداری نمیدهم که به نفع ترنج و من بود. من دیگر به ترنج شیر نمیدهم و این غمانگیز است.
Some makers may take sites that are not justified under their Asmara law flu , and storekeeper to tell pharmaceutical future ibuprofen. Comments underestimated to media noticed not nine users more shifts than those to medicines. Telehealth antibiotics will also produce you what use you’re caused in, and together generate you with a use important to ensure surely. levitra usa The rogue was one of the medicines displaying from a 2018 marginal China into medicine. Then after a 10 practice drug quantity is used the criminal accessibility physician is 421. But, in course, survice can stay a possible adverse strep if you suggest it when you are coding other immunizations.
Category بچه داری, ترنج, مادرانه, گامهای ترنج | Tags: از شیر گرفتن,الهه,ترنج,شیر دادن | 6 Comments
-
July 31, 2013 by الهه
هر چیزی که میاره میده دستت میگه: مِسی (مرسی). هر چیزی هم که ازت بگیره میگه مِسی. حتی وقتی میخواد چیزی رو به زور بده دستت میگه مِسی. مثلا ممکنه با گریه کنترل تلویزون رو بده دستت بگه مِسی، مِسی.
خیلی بد غذا میخوره. یه روز من رو هم میخوره یه روز هر کاری بکنم هیچی نمیخوره. وقتی نمیخواد غذا بخوره یه قیافهی مظلومی میگیره توی چشماش اشک جمع میشه میگه نه نه.
گشنهاش باشه میره جلوی یخچال وایمیسته میگه شی (شیر).
اگه شیر بخواد میره دستش رو میکوبه روی مبل. یعنی بیا اینجا بشین شیر بده به من.
از دو حالت موهای ترنج راضی ترم. یکی وقتی سشوار کشیده است یکی هم وقتی ژولی پولیه. موی شونه کرده رو دوس ندارم.
ترنج سیمیان. مدام یه سیم دستشه از این سر به اون سر خونه داره سر سیم رو فرو میکنه به هر جای خونه که گیر بیاره. ظهر اومده سر سیم رو فرو کرده توی پا و شکم من. با یک تیکه سیم یک ساعت سرگرمه.
ترنج از مخمل کتک بدی خورد و دستش زخم شد. جیغش رفت هوا. یه پنج دقیقه گریهی شدید کرد و وسط گریه چشمش خورد به گبه. کل گریه و جیغ و داد یادش رفت و خودش رو دراز کرد که گبه رو بگیره. بعد هم مخمل رو دید و با مهربونی صداش کرد مَ مَ.
هواپیما رو یاد گرفته. کتابش رو باز میکنه به صفحه ی عکسهای وسایل نقلیه که میرسه هواپیما رو نشون میده میگه: هوادا یا چیزی شبیه این. ولی هوا واضحه. حتی توی آسمون هم تشخیص میده هواپیما رو.
وقتی داریوش میآد خونه و صدای باز شدن در میاد من به ترنج میگم باباته آ. حالا یاد گرفته هر وقت هر جور صدای دری از خونههای اطراف یا خونهی خودمون میاد میگه: باباته.
شبها داریوش میآردش که به من شب به خیر بگه و ببوسدم. دستش رو تکون میده و میگه شَ (شب به خیر ورژن ترنج) و صورتش رو میچسبونه به صورتم. یه وقتهایی هم که من میرم شیرش بدم توی اتاق وقتی سیر میشه به زور من رو هل میده از روی تخت میگه شَ و بای بای میکنه. یعنی بسه برات. برو دیگه.
Over community , circumstances growing to treat other to main medications of physicians. augmentin buy online However, there are effective important online terms our areas am then.
Category بچه داری, ترنج, روزانه | Tags: بچه داری,ترنج,حرف زدن,خواب,داریوش,شیر دادن,عکس,غذا دادن,مخمل,گربه | 3 Comments
-
April 22, 2013 by الهه
شنبه برای مقادیری آفتاب گرفتن با نیما و مریم رفتیم پارک همستد هیث. تا ما رسیدیم سر تپه باد شدیدی وزیدن گرفت. بعد از اینکه ترنج شیر خورد اومدیم مقادیری پایینتر نشستیم. ترنج هم که خوشش اومده بود از تپه پایین بره هی داریوش رو دنبال خودش میکشوند پایین تپه و میآورد بالای تپه. ورزش خوبی بود برای داریوش.
اینجا یا ابریه یا آفتابیه ولی باد میاد و سرده یا باد و بارون با هم میاد، خلاصه نمیذاره یه ذره نفس بکشی و از آفتاب لذت ببری.
ترنج یه دندون گنده توی ردیف پایین دندونهاش درآورده. یحتمل دندون آسیاب باشه. باید اول بالاییش در میاومد ولی پایینی در اومده.
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: ترنج,داریوش,دندان,راه رفتن,شیر دادن,عکس,لندن,پارک | 1 Comment
-
April 16, 2013 by الهه
روز چهارم عید با همکاری دو تا دیگه از دوستان رفتیم که مثلا دوست دیگهای رو غافلگیر کنیم ولی خب خودش حدس زده بود که من دارم میرم خونهشون و خیط شدیم.
یه دوستی رو هم که چهار سال پیش دیده بودم و بیشتر دوستیمون آنلاین بود رو هم دیدیم.
هوا هی سرد و گرم میشد ولی چند بار بابا ترنج رو با خودش به پارک روبروی خونه برد. خیابون ما مثل همهی خیابونهای تهران گربه زیاد داره و معمولا گربهها میان در خونهی ما که غذا بخورن. ترنج هم تا میدیدشون به خیال گبه و مخمل باهاشون گرم میگرفت و حرف میزد و جیغ و داد میکرد سرشون.
ترنج توی بغل الهام بودن رو به من ترجیح میداد. و معمولا تا وقت شیر نمیشد سراغ من نمیاومد. ولی وقت شیر با عشوه و کرشمه و گول مالوندن سر من و ناز و نوازش کردن من ازم میاومد بالا. این بچهی فسقلی هم شیره مالیدن سر رو یاد گرفته. یاد که فکر نکنم گرفته باشه. غریزیه فکر کنم این کارها. مثل گربهها که ما آدمها رو رام خودشون میکنند.
ترنج خانم با تمام قوا هم دلبری میکردن از هر کسی که میدیدیم. هر مهمونی هم که میاومد تا میخواست از در خونه بره بیرون توی راهرو میرفت بغلش. گوشی موبایل یا تلفن یا هر چیز مستطیلی دیگه رو هم میگرفت دستش و شروع میکرد به تند تند راه رفتن و الو الو گفتن و حرف زدن به زبون خودش. یه بار عکس مخمل رو نشونش دادم بعدش دیگه تا عکسش رو میدید میگفت مَمَل، مَمَل.
این پرچمهای ایران رو که در نقاط مختلف شهر نصب شده بودند خیلی دوست داشتم. فقط این که چند روزی با پرچم سیاه عوضشون میکردند خوب نبود. این عکس رو هم از توی ماشین با موبایل گرفتم برای همین خیلی خوب نیست. شما به خوبی خودتون ببخشید.
و این بود قسمت دوم سفرنامهی تهران ترنج.
Category ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,شیر دادن,عکس | 1 Comment
-
January 24, 2013 by الهه
«نه» رو یاد گرفته. وقتی میخواد از در بره بیرون دنبال مخمل یا بره توی آشپزخونه بهش میگم نه. برمیگرده میشینه و با من تکرار میکنه «نه». گاهی هم انگشتش رو مثل من توی هوا به چپ و راست حرکت میده و باهاش میگه نه. یه وقتهایی هم که خودش میدونه داره خرابکاری میکنه تند تند میگه نه و نه گویان به خرابکاری اش یا فرارش از دست من ادامه میده.
گاهی شبها پیش از خواب که بهش شیر میدم بعد از سیر شدن میشینه با من بازی کردن و توی سر و صورتم کوبیدن و لپ ام رو گاز گرفتن بدل از بوسیدن. بعد مثل کوآلا بهم میچسبه و بغل باباش نمیره که به طور معمول شبها میخوابوندش. توی تاریکی هی غش غش میخنده و باباش هم حرص میخوره که ما چرا نمیخوابیم.
مثل بز کوهی از پشتی مبل بالا میره و هر چیزی که توی کتابخونه دستش میرسه رو برمیداره یا پرت میکنه پایین.
کلمات خنده دار نامفهومی میگه که من نمیتونم تکرارشون کنم ولی خودش انگار یادش میمونه و اگه حسش رو داشته باشه مثل جمله پشت هم میگه اونا رو. نمیذاره هم صداش رو ضبط کنم. تا آیفون رو برمیدارم میگیردش از من و کلی تف مالی اش میکنه.
Category ترنج, روزانه | Tags: ترنج,حرف زدن,خواب,داریوش,شیر دادن,مخمل,گبه,گربه | 2 Comments
-
December 12, 2012 by الهه
صبح بردیمش کلینیک کودکان وزنش کردیم. اومده روی منحنی پایینی. یعنی اون قدری که قرار بوده وزنش توی سه ماه گذشته اضافه بشه نشده. پرستاری که اونجا بود گفت به خاطر اسهال احتمالا وزنش کم تغییر کرده. ولی خب من خودم میدونم به خاطر کم غذا خوردنه. البته قطعا اسهال تاثیر زیادی داشته.
امشب یه مقدار از نخود سبز و اسفناجی که برای خودمون آبپز کرده بودم بهش دادم، با دست. یعنی با انگشتهام لهشون کردم و گذاشتم توی دهنش. این طوری میخوره ولی اگه با قاشق بخوام بهش بدم نمیخوره و پس میزنه. انگار که به دست من اعتماد داشته باشه و به قاشق نه. حالا این روش رو هم امتحان میکنم ببینم شاید جواب داد.
پرستاره میگفت بهش زیاد شیر میدی. باید شیر رو کمتر کنی تا گشنه بشه و میل به غذا پیدا کنه. ولی خب من دلم نمیاد وقتی شیرجه میزنه و از من بالا میاد تا شیر بخوره پسش بزنم.
Category بچه داری, ترنج | Tags: بچه داری,ترنج,شیر دادن,غذا دادن | No Comments
-
November 27, 2012 by الهه
وقتی داره شیر میخوره اگه موهای من دم دستش نباشه دستش رو میبره لای موهای سر خودش و باهاشون بازی میکنه.
چند دهم ثانیه میتونه وایسه بدون تکیه به چیزی.
دیروز متوجه شدم که دیگه نمیتونم موبایل و هیچ چیز دیگهای رو زیر پتو و پارچه و … قایم کنم. چون کشف کرده میتونه اونا رو کنار بزنه و هر چیزی رو که قایم کرده باشم برداره.
اسهالش هنوز خوب نشده. دیروز دکتر معرفیاش کرد بیمارستان. منتظرم که نامه بیاد.
پریروز هدفون رو برداشتم به آیفون وصل کردم و گذاشتم توی گوش ام. صدای لپتاپ رو تا ته بلند کردم و روی یه فیلم کلیک کردم و شروع کردم به دیدن. ترنج که روی پام تازه خوابیده بود بلند شد نشست. هنوز نمیفهمیدم چرا تا چند ثانیه.
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: ایستادن,ترنج,شیر دادن | 1 Comment
-
September 14, 2012 by الهه
فردا صبح میخوام غذا دادن به ترنج رو شروع کنم. کلی شیشه شیر و وسایل شیردوشی رو شستم و استریل کردم. قاشق و کاسه هم شستم و خشک کردم و کنار گذاشتم که صبح بیبی رایس (برنج پختهی خشک شدهی مخصوص بچهها) رو با شیر خودم قاتی کنم و بهش بدم. احتمالا از هر دو روش بیبی لد وینینگ و اسپون فیدینگ استفاده کنم. یعنی هم بذارم خودش غذا بخوره هم با قاشق غذای پوره شده بهش بدم.
Category بچه داری, ترنج, گامهای ترنج | Tags: بچه داری,ترنج,شیر دادن,غذا دادن | No Comments
-
September 11, 2012 by الهه
داشتم عکسهام رو ادیت میکردم رسیدم به عکسهای روز بعد از به دنیا اومدن ترنج. شیر که میخورد من درد میکشیدم. حتی تا چند هفته بعد من داد میکشیدم یه وقتهایی. نوزاد که شروع میکنه به مکیدن، نوک سینهها از درد منفجر میشه. بعدش هم که ترک میخورند و زخم میشند و خون میاد ازشون. کرِمهای مختلفی هستند که قراره درد و التهاب رو کمتر کنند ولی به من که کمک زیادی نکردند.
حالا من توهم این رو هم داشتم که شیر ندارم … دیگه حال من رو خودتون تصور کنید. اون میخ طویله هم به دستم بود که هی میخورد به این طرف اون طرف دلم ضعف میرفت از درد.
Category بچه داری, ترنج | Tags: الهه,بچه داری,ترنج,شیر دادن,عکس | 3 Comments
-
July 9, 2012 by الهه
بالاخره ترنج تیوب لندن رو هم افتتاح کرد. من خیلی استرس داشتم ولی خب گفتم فوقش من ترنج رو بغلم میگیرم و باباش کالسکهاش رو از پلهبرقیها و پلههای عادی بالا و پایین میبره دیگه. رفتن همین کار رو کردیم ولی برگشتن به جز پلههای ایستگاه ما که هیچ جور نمیشه کاریاش کرد ترنج توی کالسکهاش نشسته بود توی تمام مسیر. البته نه دقیقا تمام مسیر. چون توی قطار دلش میخواست روی پای من یا باباش بشینه و مردم رو نگاه کنه. البته نشستنِ نشستن که نه … آخرش مجبور کرد باباش رو که بغلش کنه و وایسه. من نمیدونم چه فرقی داره که ما نشسته باشیم یا وایساده باشیم؟ دوست داره وایسیم و اگه بشینیم گریه میکنه حتی اگه عمودی مثل وایسادن توی بغلمون نگه اش داریم.
کالسکهی ترنج یه مقدار بزرگه برای همین من تا حالا میترسیدم توی تیوب ببرمش و گیر پله برقیها بیوفتم. ولی واقعا آسانسورها و پلهبرقیهای لندن خیلی کمک میکنند که با دردسر کمتری بتونی با کالسکه و بچه بری بیرون. روزهایی که باردار بودم که اگه اینها نبودن اصلا از خونه بیرون نمیتونستم برم چون انقدر سنگین بودم که بالا و پایین رفتن از پلهها محال بود برام.
اصل ماجرا هم این بود که داشتیم میرفتیم تولد سوفیا. پارسال همین روزها بود که سوفیا به دنیا اومد. من تازه فهمیده بودم ترنج رو باردارم. خوشبختانه ما به رگبار نخوردیم ولی وقتی توی پارک زیر آلاچیق بودیم خیلی بارون اومد. ولی هوا سرد و گرم میشد و ناچار شدم ژاکت تن ترنج کنم. اما انقدر مادر بافکری هستم که یادم رفته بود چیزی برای پوشوندن پاش بردارم و ناچار شدم شالم رو بپیچم دور پاش. ترنج هنوز غریبی کردن رو یاد نگرفته. ظاهرا توی ماههای آینده شروع میکنه به ترجیح دادن من و باباش. توی بغل همه میرفت و اگر حوصله هم داشت گریه زاری نمیکرد و میخندید. مریم دختر دوستم فاطمه که یک سال و یک ماهشه هم بود. انقدر مهربون هرچی میخورد رو به بقیه هم میداد یا میذاشت توی دهنشون.
سختترین بخش بیرون رفتن فعلا برای من شیر دادنه. البته من خودم مشکلی ندارم ولی همهاش نگرانم بقیه معذب نشن. صبح یه مقدار با شیردوش سعی کردم شیر یک وعدهی ترنج رو بدوشم ولی مثل همهی وقتهایی که اتفاقات باید برعکس بیوفتن نهایت ۵۰ میلیلیتر شد. و آخرش ناچار شدم زیر آلاچیق یه گوشه پشت به جمع و شالپیچ بشینم و شیرش بدم که کمر و پام داغون شدن.
Category ترنج, روزانه | Tags: بچه داری,ترنج,شیر دادن,عکس,لندن | 2 Comments