نزدیک چهار ماه شده که اینجا چیزی ننوشتم. باز ناچارم خلاصهی ماجراها رو بنویسم فقط که یادم نره. خیلی از چیزهایی که توی این نوشته میبینید رو ممکنه ترنج دیگه الان نگه و انجام نده چون خیلی زمان گذشته ازشون.
در این مدت دو تا مسافرت رفتیم. یک ماه ایران بودیم و بعدش چند روز آلمان و فرانسه. امیدوارم بتونم بیشتر و کوتاهتر بنویسم و باز عذر میخوام از این نوشتهی طولانی.
تو کالسکه نشسته بود هی میگفت پلنگ بده. من خب پلنگ نداشتم که. گفتم ندارم. هی گفت پلنگ بده. آخر دید من حالیم نمیشه گفت ماهی بده! میدونید منظورش چی بود؟ نهنگ! براش یه عروسک نهنگ خریده بودم دو ساعت بعد یادش افتاده بود و اسمی که نزدیکترین بهش بود رو گفته بود.
بهش یه بسته پاستیل دادم که دست از سرم برداره بیرون که بودیم. بعد از دو دقیقه دیدم هر چند ثانیه یک بار میگه آی لاو یو. منم ذوق زده هی میگفتم مامان منم عاشقتم. بعد از بررسیهای به عمل آمده مشخص شد که هر بار پاستیل قلبی برمیداشته میگفته آی لاو یو. این ربط قلب قرمز و آی لاو یو رو هم لابد توی تلویزیون کشف کرده. خیلی باید مراقب باشم چی میبینه.
الهی بمیرم. ناگهان وسط خواب جیغ زد و پشت هم تکرار کرد اینسی پینسی (ایتسی بیتسی) اسپایدر. چند بار. معلومه خواب عنکبوت دیده طفلک ام. از دست این عنکبوت های خونه.
برای خواب ظهرش گفت یه دونه گسه بگو. کدوی قلقله زن رو با دخل و تصرف و تصحیح شروع کردم. همون اول ماجرا که پیرزنه راه می افته بره خونه ی نوه اش داشتم می گفتم توی کیفش پاستیل می ذاره، پفک می ذاره، سیب می ذاره … ناگهان گریه ی ترنج رفت هوا: ولی من جوس نخوردم.
داشتم شام می پختم ترنج تند تند میگفت چرا اینجا کثیف شده؟ الان تمیز میکنم. مامان خیلی کثیف بود اینجا. وای وای وای. ای بابا. اینجا ای بابا شده. بعد با این صحنه مواجه شدم: یک رول دستمال آشپزخونه رو کامل باز کرده بود و گذاشته بود روی مبل.
گفت: بگو الاه لصملد! یحتمل داریوش گفته براش.
دیگه وقتی ببینه خیلی قیافهام شاکیه از دستش و هیچ راهی نداره که دلم به رحم بیاد میاد سرش رو میذاره روی زانوم و یا میگه شما دختر منی یا من دختر شمام یا من دختر شماست.
امروز شکم من رو دیده که روش راه راه داره به خاطر کشیدگی پوست و کلی با صورت مچاله اوف اوف و وای اوف شده و زخم شده و اینا گفته. بعد بهش گفتم شما میدونی از توی شکم من اومدی بیرون و این تو بودی؟ خلاصه گذشت و عصری باز با من اومد توی دستشویی چشمش خورد به شکم من اومد با انگشت زد روش گفت: شما این تو بودی. هنوز به خودش میگه شما
ترنج گوشی رو گرفته همون اول بدون اینکه ما چیزی بگیم داره با بابام حرف میزنه: الو؟ سلااام. من خیلی خوبم. الامه نیست. خیلی برو صداش کن =))) من اشکم در اومده
رانندهی تاکسی توی لندن وقتی دید داریم فارسی حرف می زنیم با ترنج شروع کرد فارسی حرف زدن و فهمیدیم ایرانیه. ترنج تا فهمید آقا ایرانیه با ذوق گفت: دیدی آقا عمو شده؟
رسیدیم تهران و عصری ترنج رفت پارک و اومد خوابید الان تازه بیدار شده نشسته توی تاریکی پازل درست کردن. به خواهرم می گه: الامه از تو کامیوتر اومدی؟
مامانم داره فشار خودش رو میگیره. ترنج اومد ازش پرسید: ماندیسی فشارت چند کیلوئه؟
ترنج امروز نشسته بوده روی تاب توی پارک به یه پسر ده ساله هی میگفته: دوسَم دارم. همون دوسِت دارم
حالا همه در چرت صبحگاهی توی مسیر طولانی فرودگاه نشستیم ترنج رو انگار به منبع انرژی وصل کردن بلند گفت: مامان دست تو دماغ نکن! کار زشته ! من شوکه شدم :))) ظاهرا خودش می خواسته این کار رو بکنه بعد هشدار من یادش اومده تو ذهنش دست پیش گرفته بود پس نیوفته
ترنج در حال فیستایم با باباش گیر داده که: مامان بریم خونه پیش بابا. بریم پیش باباااااا
الهام به ترنج میگه بیا پماد بزنم برات پاهات نسوزه. با بغض میگه بریم کُماد بزن. خیلی پام اوف شده. انقدر پام اوف شده
مامان داره نماز میخونه. ترنج رفته جلوی پاش خوابیده. وقتی میره سجده فقط پاهای ترنج معلومه از زیر چادرش. ترنج هم غش غش میخنده میگه خیلی خوبه
ترنج داره به مامانم میگه: ماندیسی رحمان رحیم. الله ِ صمد
یه سری قابلمه و ماهیتابه و کاسه بشقاب بچگونه مامانم گذاشته جلوی ترنج که باهاش بازی کنه. بابام نشسته کنارش ازش میپرسه اینا چی اند؟ ترنج میگه: آشپزیکنیه
هرجا گیر میکنه و میخواد مجوز بگیره میگه: آخه من کوچولو ام
هنوز به عادت شیر خوردن اگه کنار من خوابیده باشه ریز ریز نیشگونم میگیره و نازم میکنه. مثل گربه ها که حتی در بزرگی به عادت ماساژ دادن سینهی مادرشون ما آدم ها رو هم ماساژ میدن
هویجش رو به زور داده من خوردم. حالا می گه من دیگه ندارم. برم ماندیسی بگیرم خوشال بشم :)) حالا رفته جلوی آشپزخونه به مامانم می گه: مامانم خورد. من ندارم
از خواب بیدار شده داره گریه میکنه میگه بریم خونه پیش گبه
اومد نشست توی بغلم الان. داشت نون میخورد. بهش گفتم مامان بوسم نکردیا. نون رو از دهنش درآورد و لباش رو چسبوند به لپ ام. بعد با لبخند توی صورتم نگاه کرد گفت: خیلی خوشالیا.
کیفی که دوستم براش گرفته رو دادم بهش. با ذوق و جیغ از دور دویید اومد گرفت و گفت چی خریدی؟ گفتم من نخریدم. خاله نوشا برات گرفته. میگه: آرههههه. خاله نوشابه برام خریده.
گاز اول رو زد گفت نی نی. توجه نکردیم. دوباره گاز زد باز گفت دو تا نی نی. نگاه کردیم دیدیم جای گازهاش روی هلو شبیه دو تا نوزاده. بعد از اینکه عکس گرفتم اومد هلو رو ازم گرفت گفت بذار پاش رو هم بکشم، و دوباره گاز زد.
بابام داره به ترنج میگه: تو خیلی دختر شیرینی هستی. ترنج میگه: من شیرین نیستم. من ترنج ام. کلا با هر صفتی درباره اش حرف بزنی زود تصحیح ات میکنه که من اونی که گفتی نیستم. من ترنج ام
ترنج به جای کوش و کجائه میگه: کوئه؟
رفتیم پیش سایه با ترنج. سر شام ترنج بازیگوشی میکرد سایه به یه آقای دیگهای که اونجا بود گفت ترنج غذاش رو نمیخوره پس بشقابش رو بردار. ترنج از ترس از دست دادن بشقاب خودش تند تند با چنگال غذا میخورد و بعد از هر نوبت هی به سایه میگفت: ببین خوردم. خودم خوردم. و این ماجرا تا آخر شام ادامه داشت و سایه هی باید تشویقش میکرد و آفرین میگفت
در حال نقاشی کشیدن داره میگه: فک کنم مامانش داره فک میکنه
داره توی فیستایم با مخمل حرف میزنه: مخمل چنگ نزنی پای ترنجو! مخمل بوس کن!
الهام به ترنج می گه بیا میگو بخور ببین چقدر کوچولوئه. ترنج یه میگو برداشته دستش رو به حالت نواز روش می کشه می گه نازی میگو. کوچولویی
داره داستان میگه از روی مفاتیح مامانم که دستشه: یکی نبود، یکی نبود، یکی گنبد نبود
ترنج یاد گرفته میگه: ها؟ یه جور خنده داری میگه که دلم نمیاد اعتراض کنم بهش و بگم ها نگو و بله بگو
بهش میگم کی برات لاک زده؟ میگه مگِس (نرگس) برام لاک زده
نرم و گرم رو جا به جا میگه. نون گرفته دستش میگه خیلی خوشمَمَزه، گرمه (مامانم بهش گفت نونش نرمه). سر گربهی عروسکی رو هم ناز میکنه میگه سرش خیلی گرمه
همون طور که نشسته توی بغل من در حال گاز زدن به نون هم میگه: تو بری دده دلت تنگ میشه برای من
با الهام امروز رفته بیرون. گفته بریم بخریم. الهام هی پرسیده چی میخوای بخری؟ گفته پول بدیم. پول بخریم :)) خلاصه بچه واقعا میخواسته پول بده پول بخره
ترنج کرم دیده توی پسته به مامانم میگه دیدی مار بوده اون تو؟
بعد از اینکه برگشتیم لندن داشت اسکایپ میکرد با مامانم و الهام. عروسک هاش رو برداشته به الهام میگه: چرا من نمیارم اینا رو خونه تون؟ بعد لپ تاپ رو به جای الهام بغل کرده. من این طرف گریه میکردم
رفتم بخش آخر لباس ها رو بیارم که آویزون کنم خشک بشن دیدم ترنج می گه مامان پنجا و پن خشک بشه. دیدم این پونصدی که توی جیب لباسش بوده و با لباس ها شسته رو آویزون کرده که خشک بشه
ترنج قوری زعفرون رو برداشته میگه این هَندونه؟ منظورش قندونه
پريشب ترنج به باباش كه برده بوده بخوابوندش گفته: تو چرا نمى ذارى من برم پيش مامان بخوابم؟ بچهكم ظهرها دوست داره كنارم بخوابه. قشنگ مثل گبه مياد فرو مىره تو بغلم
پروژهی امروز ملایمت با گبه است. از صبح هی به ترنج گفتم با گبه آروم باش. دنبالش نکن. یواش نازش کن. الان اومد گبه رو که کنار من نشسته ناز کرد و بوس کرد و گفت باید یواش ناز کنم؟ خوشش میاد؟ و برای اولین بار گبه فرار نکرد با نزدیک شدن ترنج
در ادامهی روز تکریم گبه: ترنج صورتش رو برده جلوی صورت گبه بهش میگه منو بوس کن. آخر هم دماغهاشون رو چسبوندن به هم
به جای خیلی و محکم میگه «پُر». مثلا الامه بیاد منو پُر تاب بده (محکم). یا پُر بریز. یعنی خیلی بریز. بیهقیطور حرف میزنه بچه
یه مدت طولانی اسهال داشت عرقنعناع ریختم توی لیوان آبش. خورده قیافهاش رفته تو هم میگه: مسگاکه(مسواکه)! منظورش خمیردندونه. به دهنش مزه خمیر دندون میده
خونهمون مثل میدون مینه. باید روی نوک پا راه بری از صدای قیژ قیژ چوب. که تازه باز هم صدا میده و مین منفجر میشه و ترنج بیدار
کتابی که داشتم میخوندم رو برداشته میگه: نه اینو نخون. اینا کار بدیهه. دارم اینا رو مینویسم صورتم رو به زور برمیگردونه میگه منو ببین
میگه چرا؟ بعد من ۱۰ جمله توضیح میدم. آخرش باز میگه چرا؟ دوران طلایی چرای ترنج شروع شده
اومده میگه بیا کالسکهام رو درست کن (کالسکه اسباب بازیاش). بعد میگه دیدی بابا دوزید؟ درست شد؟ :)) باباش دیشب پایین کالسکهاش که پاره شده بوده رو دوخته
یکی فرق خرگوش و کانگورو رو برای ترنج توضیح بده من که هر کاری کردم متوجه نشد و باز هر وقت هویج خورد گفت من کنگورو ام
حالا جا به جا گفتن خرگوش و کانگورو اشکال نداره من این شورت و شلوار که ترنج جا به جا میگه رو چی کار کنم؟ تا حالا چند جا ماجرا به وجود آورده
ترنج با نگاه غمزده به آسمون: داره شب میشه؟ نه شب نشه. تاریک نشه. مامان نمیخواد. ولش کن. شب نشه. ولش کن
نکتهی جالب نقاشیهای ترنج اینه که اجزای صورت رو واضح میکشه ولی از خط دور صورت خبری نیست. چشم و عنبیه و مژه ها و بینی و دهن و موها و گاهی گوشها و دندونها ولی بدون دایرهی صورت
امروز برای اولین بار «ترنج» نامجو رو شنید. هر بار اسمش رو میگفت ذوق میکرد. وسط خوندن هم گفت من ترنجم. بزرگ بشه یعنی چه حسی داره به این ترکیب موسیقی و شعر و اسمش؟
مهرنوش داره میخونه. ترنج بدو بدو اومده میگه چشمات خیلی گشنگه، خانوم میگه. بیبین خانوم میگه چشمام خیلی گشنگه. و با انگشت به چشمش اشاره میکنه
برای نقاشیاش دندون میکشه بعد جیغ میکشه میره عقب به نقاشیه میگه منو نخوری
اومده دستم رو بغل کرده بوس میکنه میگه مامان تو چه خوبی
صداش داره از پایین میاد: مامان هنوز بیدار نشده خستگیش در نرفته
کلمات انگلیسی که میگه پیچیدهتر شدن و فهمشون هم برای ما سخت تر. فارسی رو باز راحت میشه حدس زد ولی انگلیسی سخته چون انتظار شنیدنش کمتره و کلا آشنایی گوشمون کمتر
تداره نقاشی میکنه میگه: طفلکی داره گریه میکنه. ببین اشکاش اومده
از دیروز عصر تا امروز صبح ۱۵ ساعت ترنج رو ندیدم. ما رفته بودیم کنسرت شجریان و دوستهام اومدن خونه پیشش. وقتی رسیدیم هم توی اتاقش خواب بود تا صبح که بیدار شد. این طولانیترین دوری من از ترنج بود
داره با خودش حرف میزنه: سمت راست. سمت دَدَ. سمت چپ. سمت دَدَ
میگو رو از توی دهنش درآورده گذاشته توی بشقاب. میگم چرا اینطوری کردی؟ میگه خسته است. خوابش میاد. استراحت کنه
بهش میگم تو چرا انقدر خوشگلی؟ میگه نه من هِشگل نیستم تو هِشگلی
میگه بابا داره گریه میکنه دلش تنگ شده برای من. در حالی که یه مداد شمعی رو به عنوان گوشی گرفته کنار گوشش مثلا با باباش داره حرف میزنه
امروز برای اولین بار گفت «منم دوسِت دارم». دیگه از اون ترکیباتی دوسم داری منو و شما دوست داری منو و مشابهش خبری نیست
ترنج دیووووونه ام کرده با یک کارش: به همه چی لم میده. بعد یا پاش لیز میخوره یا اون وسیلهای که بهش لم داده میره عقب و جا به جا میشه بعد هی میخوره زمین یا خودش میزنه به وسایل دور و بر و اونها رو میاندازه. خلاصه یه خرابکاری ای پیش میاد. واقعا یک چیز رو اعصاب داشته باشه همینه
با عصبانیت حرف زدم باهاش میگه: مامان ببکشید. مهربون باش. شما مهربون باش. مهربونی با من؟
بچهی دوستم توی ماشین گریه میکرد ترنج بهش میگفت: جانم؟
بهش گفتم قهوهام رو بخورم بعد میارم لپتاپ رو پایین. حالا هر دو دقیقه یه بار میاد میچسبه به من میگه مامان خوردی گهوهتو؟
بهش می گم چی میخوری؟ کیشمیش میخوری؟ می گه آره میش میش میخورم
توی خیابون داشتیم میرفتیم ترنج با هیجان گفت اووووووو چه چنگال بزرگی. برگشتم دیدم به آنتن روی خونههه میگه چنگال
ترنج این شعر چشم چشم دو ابرو رو میخونه بعد آخرش این طوری تموم میشه: ببین چقدر قشنگه، حیف که میدونی قشنگه. بچه از الان پی برده که وقتی فهمیدی یه چیزی قشنگه دیگه خراب کاری میشه. حیف که میدونی قشنگه
همه جا با ربط و بیربط میگه لفطا: گلاب به روتون مثلا لفطا پیپی نکردم
آقای میزبان امشب متوجه شد که ترنج وقتی میخواد چهرهی ناراحت یا عصبانی بکشه برای صورت ابرو میذاره وگرنه ابرو نداره. دقت کردم دیدم راست میگه
مخمل پیشونی ترنج رو چنگ زد. ترنج خوابیده بود کنار تخت هی برای مخمل ادا در میآورد منم پشتم بهشون بود. بعد جیغ ترنج رفت هوا دیدم پیشونیش خونی شده. خیلی گریه کرد. هی میگفت مخمل کار اشتباه کرد. بعد گیر داد که چسب بزن خوب بشه. مرحله بعد این بود که کلاه بذارم سرم خوب بشه
آقای میزبان داشت با ترنج بازی میکرد و میگفت الان میخورمت. ترنج خودش رو آزاد کرد و رفت با فاصله ازش وایساد دستش رو زد به کمرش به میزبان شاکی گفت: تو چرا خوب نمیشی؟
میگه مامان ببین الان من خسته نشدم. اگه بین خطها رو بخونی یعنی من خستهام و خوابم میاد ولی نمیخوام بخوابم
بادکنکش رو با پا هل دادم به سمتش. میگه چرا با پا میدی بادکنک رو؟ اشتباه کردی. باید با دست بدی. ببخشید. این کارا رو کردی. کار اشتباه کردی. دیگه تا شب بیچارهام هر دو دقیقه یه بار میاد میگه اشتباه کردی. ببخشید. که یعنی بگو ببخشید
از خواب پا شده میگه: مامان!! بیرون یَلو شده! دم غروبه. نور خورشید افتاده روی دیوار. براش تعجب آوره
مخمل همچین شاد و خوشحال و بدو اومد طرف من تا وسط اتاق. ناگهان برگشت چشمش خورد به ترنج. عقب عقب برگشت. فکر کرده بود ترنج که ساکت نشسته نیست و میتونه بیاد خودش رو بماله به پای من
هی پرید روی مبل. گفتم نپر. پرید و شعر خوند: آپ اند داون … از روی مبل پرت شد با صورت اومد روی زمین. کلی گریه کرد. الان رفته باز اون بالا وایساده داره در جا قر میده که گرم شه باز شروع کنه بپره
یه خر داره (جیگر) و یه خرگوش (که کماکان بهش میگه کنگورو). از صبح اینا رو دستش گرفته میگه این مامانشه (خره) این ترنجشه (خرگوشه). دست گل اش درد نکنه
هی میگفت دکمه جیبم رو ببند. آخرش گفتم دیوونه ام کردی. بستم براش و از ذوقی که کرد خندیدم. گفت خندیدی؟ من دیبونه ات نمیکنم
ضبط صوت ترنج الان موقع خواب آخرین جمله ای که از من شنیده رو تحویل باباش داده: مامان داغونه. وقتی ترنج داشت شام می خورد به داریوش گفتم من میرم بخوابم، داغونم
دیشب باز گردنبنده رو خواست و انداختم گردنش و گفت من مامانم تو تو ترنجی. در اولین حرکت مادرانه ازم پرسید: آیسلالی (بستنی یخی) میخوای؟ گفتم آره و راه افتاد به سمت فریزر که برام بیاره و چون وسط راه به گبه برخورد منصرف شد
ترنج گفت یه کم به من سباری میدی؟ گفتم جانم؟ با خنده دوباره گفت یه کم به من سباری میدی؟ خودش ادامه داد الاغ سباری میده و در ادامه افزود مگه تو الاغی؟ آره مامان الاغه
توی مهمونی یکی از مهمون ها رو انتخاب کرده بود و باهاش بازی میکرد. وقتی مهمون پا شد با دو نفر رقصید ترنج انقدر جیغ زد و گریه کرد که صداش گرفت. حسادت و غیرتش غصه ام داد
بهش میگم تو مورچه ای؟ میگه نه. فک کنم من ترنجم
زندگیمون شده تخممرغ شانسی 😐 هر بار میریم بیرون ترنج حتما یه دونه باید باز کنه. خوردنش البته به زور منه و الا نمیخوره و فقط به شوق اون اسباببازی وسطش میخوادش. در زمان نوشتن این پست که حدود چهار هفته بعده ترک کرده تخممرغ شانسی رو.
جورابهاش رو میکشه به دستش میگه میخوام لانچ کنم
اول هی با دست زد به شکم من. بعد با نگرانی گفت: مامان یه وقت خراب نشی! من اونجوری میکنم خراب نشی!
دستش خورد به لیوان آب و آب ریخت روی فرش. ترنج: ببخشید مامانش. آدم باید آب رو بخوره. چی کار کردم من؟ خیلی کار بدی کردم من. نباید بریزم. من هیچی هم بهش نگفتم. رفتم دستمال آوردم فرش رو پاک کردم
رفتیم سینما. بعد از تولد ترنج این اولین بار بود با داریوش رفتم سینما. ترنج موند خونهی دوستمون که چسبیده به سینما بود. الان رسیدم شونصد بار بوس و بغلم کرده
کاسهی صبحونهاش رو خالی کرده روی فرش و قبلش هم کلی گریه زاری. باباش دعواش کرده و بهش گفته گریه نکن. حالا وسط گریه سعی میکنه بخنده و بگه ببخشید. یه وضع دلخراشی که باید جدیت نشون بدیم ولی دلمون هم کبابه که لبهای کج از گریه اش رو وادار میکنه بخندن
بهش میگم لواشک میدی به من؟ میگه نو وی کنتس (یه جملهای گفت با کلماتی که خودش میسازه ولی شبیه این بود). بعد دو قدم رفته برگشته میگه: ای بابا چرا من به تو لواشک ندادم؟ من دارم با این دفتر میخونم. لواشکه رو مثل یه ورق کاغذ/دفتر گرفته دستش. باز هم رفت و چیزی به من از اون لواشکه نداد
روی لبهی مبل دراز کشیده. میگه مامان ببین من آویزون شدم. بهش میگم من عاشقتم. صورتش رو مچاله میکنه میگه: عاشگ منی من آویزون شدم؟ تا دو دقیقه پیش داشته تیکه تیکه ام میکرده از گریه و بهانهگیری
مخمل زیر تخته. ترنج نشسته جلوی تخت میگه: مخمل تو خیلی مهربونی. من رو چنگ نمیزنی
به مرغ میگه گُد گُد گُدا. هر بار هم این رو تکرار میکنه
بهش میگم داری چی کار میکنی؟ میگه مهربونم با گبه، دارم بهش نون میدم بخوره. بهش گفتم برگرد ببینم! برگشت دیدم نون تو دهن خودشه. داره با گبه از یک نون میخوره که از صبح مونده روی میز و گبه خانم گاز گازش کرده بود قبلا. دیگه وقتشه کاسهی شیر مشترک هم بذارم برای صبحونهشون :| صحنهاش خیلی خوب بود. ترنج نشسته بود روی صندلی و گبه روی میز. ترنج نون میکند میذاشت جلوی گبه
من رو برده تو اتاقش در رو هم بسته. میگه: اینجا چه جای خوبیه
دارم از سیب زمینی ظرف ترنج میخورم. میگه مامان چرا اون جوری کردی؟ چرا خوردی؟ خوشمزه نیست
توی قطار داره گریه میکنه که آیپد میخوام. بهش یه ماشین کوچیک دادم چند ثانیه ساکت شد. دوباره بغضش ترکید که این مالِ دَدَ نیست. مردم الان فکر می کنن ن خل ام بچه ام گریه میکنه من میخندم
نشسته بود روی پام بازوم رو بغل کرده بود لب و بینیاش رو چسبونده بود بهش. هی بو میکرد و میبوسید. تمام بلاهایی که سرم میاره با این کارهاش یادم میره
دارم نپی ترنج رو عوض میکنم از فرصت استفاده کرده شلوارش رو کشیده به سرش و دور صورتش. با خنده میگه ببین مثِ مگِس (نرگس) بسته کردم این رو به سرم. بعد که دیگه من کبود شدم از خنده میگه: من که مگِس نیستم. من ترنجام. احساس کرده بود مثل دوستم نرگس شال سرش کرده.
تگ عروسک بیچاره رو داره میکشه میگه باید پوستش رو بکنم
تا میبینه ناراحتم از دستش میاد بوسم میکنه. معمولا هم دستهام رو. تا کِی این ماجرا ادامه داره؟ تا کِی با این مهربونی از دل من درمیاره ناراحتی رو؟ من چرا باید هی به آینده فکر کنم غمگین بشم؟
یعنی بدون استثنا هر مادری رو که دیدم گفته وقتی بچهاش خوابه عشقش بهش فوران میکنه
بهش میگم مامان رو چقدر دوست داری؟ میگه: «من عشگِ تو رو دارم». من غش
رفتم پایین دیدم گبه نشسته سر باقیمونده سوپ ترنج توی کاسه و داره میخوردش
توی خیابون زن همسایه و بچهاش رو دیدیم. بعد که رد شدن میگه کی بود؟ میگم همسایه. میگه آره بهش خیلی سلام کردم (حالا لب باز نکردهآ). گفتم آره این بار دیدیش بگو هِلو. میگه آره میگم هَلّو (به فتح ه و تشدید ل). فَنکیو (تنک یو). بچه ام خدای لهجه است. لهجهی من درآوردی
بهش میگم از روی پای من برو کنار من برای یه ویدیو توی یوتیوب لایک بزنم. میگه ها؟ لاک بزنی؟ میخوای برای من لاک بزنی؟ تموم شد لاکم
اول بهش بروکلی دادم. بعد از یک ربع تخم مرغ آب پز. حالا هم یه تیکه نون. مادری هستم که در شهر تنبلهای پینوکیو کار میکنم و به این وسیله غذا رو به خورد بچهام میدم
دارم بوسش میکنم میگه: خیلی به من دوست شدی. با من عاشگ شدی. دوست شدی انگد (انقدر)
برای اینکه خوابش نبره چند دقیقه چشمهاش رو با دست باز نگهداشته بود. پروردگارا
توی خواب داد زد: بیا هویــــج بخور خرگوووووووش. قلبم اومد توی دهنم
از صبح گیر داده چرا من نرفتم مدرسه؟ کیفم رو بذارم اینجا (یه پلاستیک انداخته روی دوش اش). میخوام برم مدرسه خب! حالا چرا عاشق مدرسه است؟ چون یک بار از جلوی زمین بازی یک مدرسه رد شدیم صدای خنده اومده گفته میخوام برم بازی کنم با نینیها. گفتم اینجا مدرسه است. شما که بزرگ شدی میری مدرسه با نینیها بازی میکنی
اومده نشسته توی بغل من بیمقدمه میگه: بیا به هم بچسبیم عسک بگیریم. من هم که از خدا خواسته. سرهامون رو چسبوندیم به هم عکس گرفتیم
بچهام به رایسکیک میگه پفک. الان به پفک میگه سیپِمَنی یعنی سیبزمینی
قبل خواب همین طور که کنارم دراز کشیده بود گفت: بابا تو راهه؟ گفتم نه گفت قایم بشیم بیاد؟ گفتم نه امشب نمیاد. فردا میاد. گفت آهان امشب نمیاد. آهانهاش رو باید شنیده باشید البته
گبه و ترنج باز صلحآمیز نشستن کنار هم ترنج از نون خودش تیکه تیکه میکنه میذاره جلوی گبه و اون هم میخوره
عبارتی که خونهی ما زیاد از من میشنوید: «برو کنار». مامان برو کنار، ترنج برو کنار. عزیزم برو کنار. انقدر که همهاش تا میشینم میاد لم میده به پام یا وایسادم میاد وایساده لم میده به پام. همین طور در حال خوردن به در و دیواریم من و ترنج انقدر توی دست و پای هم ایم
تا نشستم روی مبل یه لیوان آب رو خالی کرد روی زمین. رفتم دستمال آوردم پاک کردم. رفتم آشپزخونه ناهارش رو بیارم توی ۳۰ ثانیه ۳ بار آیپد رو انداخت زمین. از دستش افتاد. نه از قصد. هی هم بعد از هر خرابکاری میگه: خیلی با من دوستی؟
مثلا داریم میخوابیم. با علی زند وکیلی داره همخوانی میکنه: ناردونهام، ناردونهام، نااااااردونهام، یس یس یس
هی این کش ریزها رو میاندازه دور انگشت شست اش. بهش گفتم نکن. الان اومده شست راستش رو به من نشون میده که خالیه. بعد شست چپ اش چی؟ پشت مانیتور لپتاپ قایمش کرده. فکر کنم ۴۰-۵۰ تایی کش تو دستشه و شستش کبود شده
دامن لباسش رو گرفته بالا یه صدای جیر جیری از خودش در میاره تو مایههای جوجه و میگه من دارم پرباز میکنم. بعد همه چیزهایی که میخواد رو با همین صدای جیر جیر اعلام میکنه و اشاره. خلاصه من یکی دو ساعتی در حال آب و دون دادن به پرندهی کوچولو بودم. به همین وسیله بهش یه کاسه مایهی ماکارونی دادم و بیش از یک واحد کاهو که پرنده کوچولو بیاد غذاش رو بخوره
دارم موسیقی گوش میکنم. ترنج داره شام میخوره آیپد میبینه. با دهن پر جیغ کشید صداشو کم کن. همینم مونده بود بچه ام بهم بگه صدای موسیقی رو کم کنم. حالا صداش هم بلند نبودا
تب ۳۹ درجه داره. بیحال نشسته توی بغل من دست میکشه به موهام میگه: مامان موهات اینجا چقدر خِشگله.
وایساده وسط اتاق با تعجب به دور و برش نگاه میکنه میگه: مامان اینجا خونه مائه؟
نشسته کنار من بهم میگه برو آیپد من رو بیار. بهش گفتم خودت برو. میگه من خب کوچیکم. نمیتونم. استدلالش من رو هلاک کرده
منگولهی یقهی لباس من رو کنده میگه «باید بسوزیمش». خندهام گرفت. خجالت کشید. سعی کردم حالا تصحیحاش نکنم که فکر نکنه به اشتباه گفتنش خندیدم. منم ناچار شدم همون فعل سوزیدن رو ادامه بدم: آره من بلد نیستم بسوزمش. باید بعدا بدیم ماندیسی بسوزدش
داره در حال راه رفتن توی خیابون از ذوق دستم رو میبوسه. بهش میگم وای تو چه مهربونی. میگه آره میدونم
داشتم از پلهها با ترنج بالا میرفتم. مثل همیشه مخمل خوابیده بود وسط راه. به ترنج میگم میبینی مخمل چقدر با شخصیته؟ میگه: آره میدونه. کلا هرکی هر صفتی داشته باشه خودش میدونه
جدیدا خطابه میگه. یه سخنرانی طولانی ترکیبی فارسی، انگلیسی زبون خودساختهی خودش. با حرکات دست و تغییر تون صدا و گاهی فریاد. انگار بالای منبر رفته باشه. مثلا ده دقیقه میبینی داره داد و بیداد میکنه