وقتی رسیدیم تهران من دیگه از خواب بیهوش شدم. مامان و الهام داشتن برای ترنج قصه میگفتن. چه قصهای؟ بز زنگوله پا! شروع میکنند به اسم بچههای بز که میرسن: شنگول و منگول و حبهی انگور!! به اینجا که میرسن ترنج انقدر میگه انگور (اندو) که ناچار میشن براش انگور بیارن بخوره.
چیز جدیدی که ترنج یاد گرفته: بابای، سی یو! ما که نمیگیم یا از برنامه کودک یاد گرفته یا از پستچیهایی که میان دم در چون همه باهاش رفیق اند. (همون هفتهی اول سی یو یادش رفت)
ترنج سرعت یادگیری کلماتش بیشتر شده. تقریبا همهی کلمات رو پشت سر ما تکرار میکنه. حالا ممکنه بعضی حروفش جا بیوفتن یا جا به جا بشن. به گبه میگه دبه با تشدید ب. به جوراب میگه جوآآآب. به سارا میگه سایا.
ترنج داره به زبون گربه ای با یه گربهی نر خپل سیاه که پایین پنجره است صحبت میکنه. خیلی خوشگل یک در میون میو میگن هر کدوم.
بستنی نونی زعفرونی دادیم دستش . بستنی رو میخوره نونش رو می ده دستمون. فکر میکنه اون پوستشه.
ساعت پنج صبح بلند شده نشسته جیغ و گریه که الام، الام، بیم الام. یعنی الهام، الهام، بریم پیش الهام. انقدر گریه کرد تا الهام خواهرم اومد بغلش کرد.
به مسواک میگه چیجا.
وقتی سرخدانه گرفته بود و بردمش دکتر از در مطب رفتیم تو حالیم کرد که بذارم زمین. مستقیم رفت پشت میز دکتر دستهاش رو دراز کرد که یعنی بغلم کن. دکتره کپ کرده بود. بغلش کرد گفت بشونم روی میز. نشست خودکار دکتر رو برداشت شروع کرد روی دستهی نسخهها خط کشیدن. خیلی قیافهی دکتره خنده دار بود. گفت چه زود دخترخاله میشه. متر دکتره و اون گوشی اش رو کشید. قشنگ کل مطب رو نابود کرد تا اومدیم.
میاد اول می گه می می و بعد می شونه خودش رو توی بغل من. بعد خودش می گه چش (چشم) چون من همیشه بهش گفتم شیر می خوای مامان؟ چشم. چشم.
وقتی کاری رو با موفقیت انجام میده میگه: آههااا. خیلی غلیظ.
از چیزی ذوق میکنه میگه واااااای. با ذوق و احساس فراوان.
میخونه: تاب تاب نندازی، من نَدَن دَن. همون تاب تاب عباسی خدا منو نندازی.
یاد گرفته هی میگه: دیدی؟ دیدی؟ یعنی هر خراب کاری ای میکنه پشتش خودش میگه دیدی؟
سرگرمی تازهاش اینه که مهرهای مامان بابام رو موقع نماز خوندن برداره فرار کنه. بعد خودش میذاره روی زمین ولو میشه روش ادای سجده رو در میاره. بعد مثل اونها یواشکی زیر لب یه چیزی میگه.
شبی که تب داشت و بردمش درمانگاه مسوول پذیرش پرسید اسم بیمار؟ گفتم ترنج. بعد از چند ثانیه دوباره پرسید بنویسم آقا یا خانم؟ گفتم خانم. برگه رو که داد دستم دیدم نوشته تورنج. با دکتره انقدر خندیدیم. دکتره میگفت آقایون همین اند دیگه. اصلا توی باغ نیستن.
هرکی داره نماز میخونه ترنج هی میره و میآد با انگشت نشونش میده میگه نمازه؟ دوباره میره ۲۰ ثانیه دیگه میاد. همه چی رو چک میکنه.
به کِرِم میگه تِنِم. هی میگه تِنِم تِنِم که براش کرم بزنیم.
وقتی میخواد برای خودش وقت بخره و چیزی که دستشه ازش گرفته نشه یا کاری که داره میکنه نیمه کاره نمونه یا کلا با تغییر شرایط مبارزه کنه تند تند پشت هم میگه بیشییَم، بیشییَم. یعنی بشینم و معنای نهایی اینه که به من دست نزنید بذارید به حال خودم باشم.
به مریم میگه مَــنَم. ر و ل رو فعلا یه چیزی بین ن و ی میگه بیشتر.
شَشوش: خرگوش به زبان ترنج
وقتی نمیخواد کاری رو بکنه و بقیه رو دست به سر کنه بهشون با اخم میگه: بویو (برو).
به تخم مرغ میگه موتوروغ.
به لواشک میگه شبادا. داره گریه میکنه و شبادا میخواد.
اگه ازش بپرسید چی میخوای؟ جواب میده: چی.
به مامان من میگه مان دیسی (مامان بزرگ به زبان ترنجی).
خواهرم داشت برای ترنج لالایی می خوند رسید به اونجا که نون اش دادم خوشش اومد. ترنج گیر داد به نون. هی می گفت نون! نون!
بستنی قیفی رو به عنوان میکروفون گرفته بود دستش آواز میخوند: لالا لالی لا لالا لالا (گل آفتابگردون نوشآفرین).
اولین کاری که بعد از رسیده به خونه کرد این بود که شروع کرد به دویدن دنبال مخمل از این اتاق به اون اتاق و هی صداش میکرد دَبه! دَبه! دَبه! بچه ام اسم خواهر برادرش رو هم قاطی کرده.
اومده دو تا انگشتش رو به حالت وشگون (نیشگون) نزدیک میکنه به من میگه: وشون شده (یعنی وشگون بگیرم. به جای بیشتر فعلها شده رو استفاده میکنه) بعد میگه ووی، ووی. میگم مامان نکن درد میگیره. کار خودش رو میکنه و من میگم آخ. میگه: دیدی؟ دیدی؟
علت این شده گفتن رو هم همین الان کشف کردم. به خاطر اینه که هر چیزی میگه ما ازش میپرسیم چی شده؟ فکر میکنه شده یه قسمت از تعریف کردن همه چیز باید باشه .این قانونهایی که بچهها توی همه چیز کشف میکنند و رعایت می کنند عالی اند.
وقتی به گبه میرسه تمام اعضای بدنش رو که اسمشون رو بلده چک میکنه: دمه؟ سیبی؟ (سیبیل)، دوشه؟ (گوش)، چش؟ دما؟ (دماغ)، دَهَ؟ (دهن)، پا؟ جوآآب؟ دَش؟ (جوراب، کفش – به سفیدی پای گبه میگه)، مو؟
ترنج پرسید بابا؟ یعنی بابا کجاست؟ گفتم رفته بیل بزنه. حالا میگه بابا بیل. فرداش هم خودجوش اومد گفت: بابا بیله؟ یه بار هم توی خواب حرف میزد میگفت: بابا بیل، بیـــــــــــل.
یه تیکه موی گبه رو روی فرش دیده با انگشت نشون میگه: دَبه! دَبه!
وای ضعف و غش کردم. خیلی زود این شیرین زبونیها تموم میشه. الهه جون قدرشو بدون. ایشالله همیشه سلامت باشین. خیلی دوست داشتم شما و ترنج رو میدیدم.