بعد از شاید بیشتر از ۲ ماه دوربین دستم گرفتم و بدون هیچ آمادگی چند تا عکس از ترنج گرفتم. خیلی بیانرژی بودم این چند ماه.
اون کلاغه توی رامکال یادتونه؟ که همه چیزهایی که برق میزد رو میبرد توی لونه اش که یه زیر شیروونی بود قایم میکرد؟ ترنج رو دیدین اون کلاغه رو دیدین. تمام اسباب بازیهای خودش و بچهی مهمون و گوشیهای مهمونها رو برده بود توی تختش زیر پتو قایم کرده بود.
آقای مهمون موهای سرش رو تراشیده بود بعد ترنج پنج دقیقه بعد از ورود مهمونها خیلی مستقیم و بی هیچ ایما و اشاره از آقا پرسید: عمو مو نداری؟
از ترس ترنج که نفهمه داریم نوشابه میخوریم نوشابههامون رو ریختیم توی ماگ که مثلا داریم چایی میخوریم.
مسواک زده و الان با یه ترنج روبرو ایم که نصف موهای سرش و یه ابروش سفیده از خمیر دندون.
داره با ناخن میکشه روی پوست سینه اش می گم چی شده مامان؟ میگه خار میکنه. منظورش اینه که میخاره.
داریوش ۱۰ روز رفته بود کانادا. شب اول ترنج حتی یک بار هم نگفت بابا کو. این اخلاقش خیلی خوبه که تا جلوی چشمش باشی باهات کار داره و جلوی چشم که نباشی کلا فراموشت میکنه. البته کلا کلا نه. یه بار خودجوش گفت بابا رفته پول بیاره . بعد با ذوق گفت بریم پول بخریم.
رفتم یه پاستا درست کنم بیام. سر جمع ۲۰ دقیقه هم طول نکشید. این وسط میدیدم ترنج فعالیتش زیاد شده و هی میگه مامان نیا دارم جمع میکنم! دارم جمــــــــع میکنم! چشمتون روز بد نبینه. اومدم این ور دیدم یه کاتالوگ لباس رو پاره پاره کرده با کاغذپارهها همهی کف خونه رو فرش کرده. البته اون جاهایی که عروسکهاش پخش نبودن.
انگار دم خواب مغزش روز رو دوره می کنه. گاهی دیالوگ های گفته شده در روز رو در حال به خواب رفتن تکرار می کنه. الان یوهو برگشت گفت: صدای چیه؟ صدای اسبه! ظهر من این دو تا جمله رو توی خیابون بهش گفته بودم وقتی یه اسب داشت نزدیکمون میشد.
جملات محبت آمیز ترنج در حالی که دست انداخته دور گردنت: دوسم دارم، عاشگتم، «قیافه شو»! این قیافه شو دسته گل داریوشه که گاهی از ذوق بهش گفته قیافه شو بعد بچه خیال کرده این هم ابراز محبته. موقع خواب داشت اینها رو به من میگفت و من در میان ابرها سیر میکردم به قیافهشو که رسید خواب از سرم پرید.
پیام مغزی امشب ترنج: پا رو شکم نزن. ظهر پاش رو موقع ناهار کوبیده به شکم من و دعواش کردم الان این رو به عنوان خلاصهی درسهای روز گفت و خوابید.
میگه: آسمون خاموش شده. منظورش تاریک شدن از ابر بود.
صبح وایساده بود بالای پله ها نمیذاشت گبه و مخمل بیان پیش من. بهش گفتم ترنج بذار گبه بیاد من بوسش کنم. خیلی شاکی اومد طرف من گفت نه گبه بوس نداره. ترنج بوس کن و بوسش کردم. بعد بهش گفتم آخه مامان من مامان گبه هم هستم. شاکیتر گفت. نه مامان الهه است. مامانِ گبه نیست.
یه دی وی دی از توی کتابخونه پیدا کرده آورده هی دو دقیقه یه بار میاره برای من میگه مامان پیتزا می خوای؟ نسلی که دی وی دی حتی براش ناآشناست.
دورهی پیش از خواب امشب ترنج: من با دست نمیخورم. با قاشق می خورم. چرا گذاتو نخوردی؟ بابا هنی(یعنی) کو؟ هپیوان سوار بشه تیکون تیکون بخوره ووووو.
ترنج شلوارش رو کشیده بود به سرش می گفت من پایپَد ام. پایپد همون پایرت (دزد دریایی) ه.
طفلک بچهام عصری هی به مرد همسایه میگفت هلو آقا ولی اون نمیفهمید ترنج داره باهاش حرف میزنه و عکس العمل نشون نمیداد. لااقل ده بار گفت هلو آقا.
داره بادوم میخوره. بهش میگم تو یه موش کوچولویی. میگه: موش کوچولو نی ام! خیلی مولانا طور.
تشریف آورده توی بغل من به زور نشسته میگه مامان تو بیبی شمایی. شما که یعنی من (خودش). یعنی مامان تو بیبی من ای.
فکر کنید من و دوستم توی کافهی بچه ها نشستیم. یه زنی که رفته بود بیرون تا کمر خم شده روی نردهی ورودی به من میگه این بچهی توئه؟ (با اشاره به ترنج) گفتم آره. گفت بچه ات بچهی من رو هل داده و خواسته توپش رو ازش بگیره. گفتم وای ببخشید. یعنی ۴-۵ بار تکرار کرد و من هی گفتم ببخشید و بعد با عصبانیت رفت. دختره توقع داشت من چی کار کنم؟ وایسم با ترنج دعوا کنم؟ خب وقتی گفتم ببخشید دیگه برو دیگه. چه کاری از دست من برمیاد مقابل بچهی ۲ ساله؟ بفرستمش کلاس ادب همین الان؟ دوستم نمیتونست جلوی خندهی خودش رو بگیره. من ولی عصبانی بودم. لابد توی زمین بازی هم دور از چشم من رفته ترنج رو دعوا کرده.
رادِ بَگ داره میزنه، الان توفان میشه. (رعد و برق)
وقتی صداش میآد که داره میگه: الان خشک میشه. الان تمیز میکنم. یا جملات مشابه، باید خودت رو آماده کنی که با یه خرابکاری تازه روبرو بشی. الان داشت میگفت الان خشک میشه مامان. اومدم دیدم یه عروسک رو فرو کرده توی لیوان آب و عروسک خیس آبه. داک آب بخوره.
ترنج این شب ها که باباش نیست پیش من خوابیده. وقتی خوابش می گیره میاد خودش رو فرو می کنه تو بغل من. دوباره سختمه جداش کنم از خودم و بفرستمش تو اتاق خودش بخوابه. حتی وسط خواب باز میاد می چسبه به من دستم رو محکم بغل می کنه. این البته جز اون زمانهاییه که ناگهان با پا میکوبه تو چونه ام یا از ذوق صبح شدن مشت میزنه تو چشمم.
ما اگه خودمون هم به در و دیوار بخوریم و ترنج هیچ دخالتی توی ماجرا نداشته باشه ولی ببینه دردمون گرفته میگه ببکشید 🙁 آدم دلش درد میگیره به قول محمدرضا عارف.
با کاسهی سالاد نشستم روی مبل ترنج طبق معمول خودش رو با سرعت رسوند سر کاسه گفت: چی داری میخوری؟ نگاه کرد اسفناجها رو دید گفت: برگ داری میخوری!
شما به من بگید مادر خل و چل ولی وقتی ترنج غلط غولوط حرف میزنه و جا به جا میگه یه چیزایی رو خیلی بیشتر ذوق میکنم تا وقتی یه جملهی سختی رو کامل و فصیح و بلیغ میگه.
کتابهاش رو چیده کنار هم میگه: مامانش بیبینش اسکوئر درست کردم. منم سرم رو بلند کردم لبخند زدم. هی گفت بیبینش و من بازم لبخند زدم. دیدم باز ادامه داره گفتم آفرین. شاکی جیغش در اومد که مامانش! بلند بیگو! دیگه وقتی بلند گفتم آفرین مساله حل شد.
خودش خراب کاری میکنه بعد وایمیسته اخم میکنه میگه چرا اون کارِ بدْ کردی؟ وای وای!
با جیغ و داد از باباش به زور چتر (به قول خودش آمبرا) گرفته بعد از مدتی که از بارون نامرئی (رین) پناه گرفته چتر رو برعکس گذاشته روی زمین رفته نشسته توش میخونه: رو رو، رو یور بُب (بوت). یعنی سوار قایق شده مثلا.
پاکت چیپس ترنج رو برداشتم داشتم میخوردم ازش ناگهان سر رسید گفت چی کار داری میکنی؟؟ نخور! مال منه! دادم دستش گفتم چشم ببخشید نمیخورم. دو قدم رفت و دوباره برگشت دادش دست من گفت: بیا بگیر! بخور! خوشال بشو!
هرچی گم میشه میاد سراغ من میگه مامان چی کارش کردی؟ حالا مثلا برچسبه چسبیده به باسنش وقتی نشسته روش و ایشون فکر کرده که گم شده.
انگشت شست دستش یه زخم کوچیک شد بعد اومدم براش چسب زخم بزنم گرفت و نذاشت و گفت خودم چبس بزنم. چند دقیقه بعد گفت چبس زدم، اوف اوف. سرم رو برگردوندم دیدم چسب زخم رو زده به شست پاش. گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر فلان کردند گردن مسگری.
هر پنج تا انگشتش رو کرده بود توی کاسهی ماست. بعد گفت مامان دستام کثیفه. دستام بیشورم. گفتم باشه صبر کن. ناگهان دیدم دو تا دست اومدن جلو توی کادر و با تیشرت من پاک شدن.
بچهام نمیتونه تشخیص بده پدر و مادرهای بچهها توی پارک با بچهی خودشون دارن بازی میکنند و فکر میکنه دارن با خودش (ترنج) بازی میکنند و هی با ذوق عکس العمل نشون میده. غصه میخورم برای بچهام.
ترنج هر جملهی انگلیسی که از تلویزیون یاد گرفته رو رندوم توی پارک به بچهها میگه . تنها راه ارتباطی اش همینه. مثلا وایمیسته جلوی سرسره به بچهای که بالای سرسره است میگه «ویت فور می». یا یکی روی تاب نشسته ترنج داد میزنه «شو می» و میدوئه طرفش.
یه روز دست ترنج رو گرفته بودم با هم از پلهها میاومدیم پایین. پام سر خورد ترنج فکر کردم دارم میافتم. محکم دستم رو گرفت چسبوند به سینه اش تا آخر راه پله همین طور گفت دست مامان رو بگیرم نیوفته، دست مامان رو بگیرم نیوفته.
یه روز توی راه برگشت از پارک ترنج وسط حرف زدن گفت من مامانم این ترنجه (من رو با دست نشون داد) و نقش ما عوض شد. به جز چند روز پیش که گفته بود من خاله ام (یعنی ترنج خاله است) دیگه هیچ وقت این اتفاق تعویض نقش نیوفتاده بود.من هم از فرصت استفاده کردم تمام غرهایی که به طور معمول به من میزنه و همه درخواستهایی که ازم داره رو پشت هم ردیف کردم: مامان آب بده. مامان راه برم. مامان سیب میخوام. مامان بستنی. مامان بیریم آب بازی. مامان پارک بیریم. جیوووس بده. اول اعتراض کرد بعد دید بازیه و خندید. آخر ماجرا مثلا میگفتم فلان خوردنی رو میخوام دستش رو میآورد جلو که مثلا داره میده اون خوردنی رو به من.