-
April 19, 2013 by الهه
مامان آلبومهای قدیمی رو آورده بود که من نگاه کنم. اسکنر که نداشتیم برای همین با دوربین ام از عکسهای توی آلبوم عکس گرفتم.
این عکس مامان بزرگ و بابا بزرگمه، مامان و بابای مامان، که سال ۱۳۳۳ گرفته شده. نامزد بودند اینجا. مامان بزرگم سیزده ساله بوده. با عکسهای سیزده سالگی خودم مقایسه میکنم وحشت میکنم. چرا پس من اونقدر زشت بودم ۱۳ سالگی؟
این هم منم. نمیدونم قبل از یکی سالگیه یا بعدش. ولی قطعا به دوسالگی نمیرسه.
یه مقدار ترنج شبیه منه، نه؟
توی عکس پایینی فکر میکنید کدوم یکی منم؟ کلاس دوم دبستان بودم اینجا.
حدستون احتمالا درسته. اونی که ردیف آخر ایستاده منم. اصلا نمیتونستم بشینم. اون موقع هم قدم به نسبت همکلاسیهام بلند بود (نه مثل الان) برای همین همیشه نیمکت آخر بودم.
Category روزانه | Tags: الهه,ترنج,تهران,سفر,عکس | 3 Comments
-
April 18, 2013 by الهه
برای چهارده به در قرار بود صبح زود بریم بیرون ولی همه به جز اونهایی که قرار بود برن سر کار تا ۱۰ خوابیدیم. صبح هم اگه یکی از بادکنکها نمیترکید کارمندان محترم هم خواب میموندن.
نزدیکهای ظهر بود که از خونه زدیم بیرون به سمت طرقبه. ترنج توی بغل من خواب بود. تقریبا هر بار که سوار ماشین شدیم شیر خورد و خوابید حتی شده ۵ دقیقه.
یه جایی رفتیم به اسم هتل سحاب که هزاران پله میخورد تا به تختها و آلاچیقهای دم رودخونه برسی.
پایین رفتن خیلی راحت بود ولی چشمتون روز بد نبینه برای بالا رفتن. این هتل تفریحگاه فرهنگیان کرمان ه.
یک سگ محترمی هم وقت خروج از هتل داشت رد میشد که ترنج حال و احوالی باهاش داشت.
بعد هم رفتیم یه جایی روی تپهها لوبیاپلوی خوشمزهی دستپخت عمهی ترنج رو خوردیم. توی آفتاب کنار سفره نشسته بودم و دلم نمیخواست بلند شم. ولی به خاطر باد شدیدی که میاومد ناچار شدیم برگردیم.
عصر دوست دوران دانشجویی کرمان ام رو دیدم.
صبح فردای چهارده به در با مامانم و ترنج و مهدیس رفتیم حرم.
توی راه برگشت این علائم هشدار دهنده بالای پله برقی جالب بود. مگه توی مشهد اون هم اطراف حرم امکان سگ نگهداشتن وجود داره که هشدار دادن سگ و حیوانات خانگیتون رو بغل کنید روی پله برقی؟ : ))
عصر بعد از کلی اشک از خانوادهی داریوش جدا شدیم و برگشتیم تهران. ترنج نمیخواست از بغل میلاد بیرون بیاد.
و این بود پایان سفرنامهی مشهد ترنج.
Category ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,حرم,سفر,طرقبه,عکس,فرودگاه,مشهد | No Comments
-
April 17, 2013 by الهه
روز ۱۲ فروردین برای دیدن خانوادهی داریوش با مامانم رفتیم مشهد. هرچقدر وقتی هواپیما توی فرودگاه امام موقع ورودم به ایران میخواست بشینه احساساتی نشده بودم این بار که هواپیما داشت توی فرودگاه مشهد مینشست اشک توی چشمام حلقه زده بود. آسمون آبی مشهد رو که دیدم و خاطرهی سفرهای دوران دانشجویی ام زنده شد برام و این که برای چی باید بیرون از ایران زندگی کنم و … همه حسابی احساساتی ام کرده بودند.
خانوادهی دایی داریوش برای ترنج تولد گرفته بودن. ترنج امسال سه تا تولد داشت : )
مامان داریوش هم که تازه از چابهار و پیش یکی از نوههاش برگشته بود رسید و داریوش هم با اسکایپ اومد و خلاصه همه دور هم بودن. شب هم خواهر داریوش با دخترهاش اومد. کوچولوتره که اسمش نگین ه خیلی حساس بود که خواهرش نسیم ترنج رو بغل میکرد و ترنج هم زیاد بغل اون میرفت. رقابت این بچه با خواهرش سر ترنج بامزه بود. نسیم رعایت میکرد و ترنج رو زیاد بغل نمیکرد ولی باز ترنج میرفت بغلش و نگین عصبانی میشد. چند بار هم اشکاش در اومد.
روز سیزده به در هم بعد از اینکه ترنج یکی دیگه از عمههاش رو دید با پسرداییهای داریوش و خانم یکیشون رفتیم پارک نزدیک خونهشون. این اولین تجربهی پارک و وسایل بازی پارکی برای ترنج بود.
تکلیف ترنج با سرسره مشخص نبود. گاهی ذوق میکرد و گاهی میترسید. ولی به طور کلی دوست داشت. دخترم خیلی هم با بچهها مهربونه. هر بچهای رو میدید میرفت بغلش میکرد.
چه رابطهی خوبی هم با میلاد و مهدیس و معین داشت. وقتی بغل اونا بود خیالم راحت بود.
اون روز خیلی به ترنج خوش گذشت. هوا هم عالی بود. انقدر که دلم میخواست همون مشهد میموندم و به داریوش هم میگفتم بیاد و همونجا زندگی میکردیم.
و این بود بخش اول سفرنامهی مشهد ترنج.
Category ترنج | Tags: الهه,ایران,ترنج,تولد,راه رفتن,سفر,عکس,مشهد,پارک,یک ساله,یک سالگی | 2 Comments
-
April 16, 2013 by الهه
روز چهارم عید با همکاری دو تا دیگه از دوستان رفتیم که مثلا دوست دیگهای رو غافلگیر کنیم ولی خب خودش حدس زده بود که من دارم میرم خونهشون و خیط شدیم.
یه دوستی رو هم که چهار سال پیش دیده بودم و بیشتر دوستیمون آنلاین بود رو هم دیدیم.
هوا هی سرد و گرم میشد ولی چند بار بابا ترنج رو با خودش به پارک روبروی خونه برد. خیابون ما مثل همهی خیابونهای تهران گربه زیاد داره و معمولا گربهها میان در خونهی ما که غذا بخورن. ترنج هم تا میدیدشون به خیال گبه و مخمل باهاشون گرم میگرفت و حرف میزد و جیغ و داد میکرد سرشون.
ترنج توی بغل الهام بودن رو به من ترجیح میداد. و معمولا تا وقت شیر نمیشد سراغ من نمیاومد. ولی وقت شیر با عشوه و کرشمه و گول مالوندن سر من و ناز و نوازش کردن من ازم میاومد بالا. این بچهی فسقلی هم شیره مالیدن سر رو یاد گرفته. یاد که فکر نکنم گرفته باشه. غریزیه فکر کنم این کارها. مثل گربهها که ما آدمها رو رام خودشون میکنند.
ترنج خانم با تمام قوا هم دلبری میکردن از هر کسی که میدیدیم. هر مهمونی هم که میاومد تا میخواست از در خونه بره بیرون توی راهرو میرفت بغلش. گوشی موبایل یا تلفن یا هر چیز مستطیلی دیگه رو هم میگرفت دستش و شروع میکرد به تند تند راه رفتن و الو الو گفتن و حرف زدن به زبون خودش. یه بار عکس مخمل رو نشونش دادم بعدش دیگه تا عکسش رو میدید میگفت مَمَل، مَمَل.
این پرچمهای ایران رو که در نقاط مختلف شهر نصب شده بودند خیلی دوست داشتم. فقط این که چند روزی با پرچم سیاه عوضشون میکردند خوب نبود. این عکس رو هم از توی ماشین با موبایل گرفتم برای همین خیلی خوب نیست. شما به خوبی خودتون ببخشید.
و این بود قسمت دوم سفرنامهی تهران ترنج.
Category ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,شیر دادن,عکس | 1 Comment
-
April 15, 2013 by الهه
همه چیز ناگهانی بود. دوستم گفت دارن میرن ایران، من همین طور حسرتوار به داریوش گفتم کاش من و ترنج هم میرفتیم باهاشون. داریوش گفت برو خوب! و چنین شد که تا شب بلیت خریده آماده نشسته بودم تا روز پرواز برسه. ولی بلیت از کجا؟ اسلوی نروژ! به هیچ کس هم نگفته بودم که دارم میرم. میخواستم غافلگیر بشن. فقط به خواهرم گفته بودم که اون هم روز قبلی که میخواستم برسم به بابا و مامانم گفته بود. ترنج لندن تا اسلو رو به شکل نابود کنندهای گریه کرد و پرواز هم که با تاخیر یک ساعت و نیمه بود و بعد هم بارها بیشتر از یک ساعت طول کشید تا رسیدن. اسلو هم برف میاومد. خلاصه که خسته و کوفته رسیدیم و از خواب بیهوش شدیم. دوباره صبح بدو بدو حاضر شدیم و رفتیم فرودگاه. دختر دوستم سرمای بدی خورده بود و طفلک خیلی حالش بد بود. بهش هم گفته بودن که ترنج رو بغل نکنه. دلم میسوخت براش. پرواز اسلو – استانبول ترنج خیلی جیغ و داد نکرد و هر وقت گریه کرد هم همسر دوستم به دادم رسید و راهش برد یا اینکه بردنش و باهاش بازی کردن. کسی که کارتهای پرواز رو داد اصلا همکاری نکرد و چندین ردیف فاصله داشت صندلی من و ترنج با دوستهامون. ۶ ساعت توقف داشتیم توی فرودگاه استانبول. ترکها یا لااقل ترکهای توی فرودگاه خیلی بچه دوست بودند. هر کسی که رد میشد با ترنج خوش و بش میکرد.
فرودگاه استانبول هم در حال بازسازی بود. ترجمهی درخشان از سر به ته جملهی سمت چپ رو در سمت راست مشاهده میکنید. استانبول – تهران رو هم ترنج تا نفس داشت جیغ زد.
موقع ورود به آسمان ایران انقدر ترنج گریه زاری میکرد که فرصت احساساتی شدن نداشتم. تهران گرم بود. آخرین گروهی بودیم که از هواپیما اومدیم بیرون. آقای کنترل پاسپورت صدامون کرد که توی صف نایستیم چون بچه همراهمون بود و زود پاسپورتها رو چک کرد و مهر زد و از پله برقی فرودگاه امام رفتیم پایین. از همون بالا الهام و مامانم رو دیدم. رفتیم پشت شیشه. ترنج هنوز خواب و بیدار بود. بارها هم که مثل همیشه دیر اومدن. وقتی از در رفتیم بیرون. مامان و بابام میون جیغ و داد و قربون صدقهی ترنج رفتن کالسکه رو برداشتن و رفتن : )) من و الهام مونده بودیم. گفتم اینها منو یادشون رفت. البته مامانم میگه میخواستن توی راه بقیه نباشن ولی خب کیه که باور کنه : )
نمیتونم احساسات خانواده ام رو توضیح بدم. یعنی یه چیزایی دیگه خیلی خصوصیه. ولی بدونید که یادم نمیاد مامان بابا و خواهرم رو انقدر خوشحال دیده باشم. علیرضا هم که صبح خبردار شد و اومد. برای ترنج کیک گرفته بود.
تهران دم عید دوست داشتنیه. هرچند من زیاد بیرون نرفتم. ولی حال و هوای عید خوبه. شب چهارشنبه سوری رفتم تجریش خرید هفت سین. همون هفت سینی که عکسش رو گذاشتم اینجا. این هم عکس کامل هفت سین و ترنج.
چند روز اول هم که به دید و بازدید گذشت. ترنج برای اولین بار خالهها و داییها و پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمههای من رو دید.
هر کسی که ترنج رو دید بدون استثنا گفت: «واااای این چقدر ریزه! خیلی کوچیکتر از عکسهاشه». هیچ کس توقع نداشت ترنج این طور خاله ریزه باشه. من همیشه تلفنی بهشون میگفتم که ترنج کوچولوئه ولی کسی باور نکرده بوده. عکس هم که خیلی دقیق سایز رو نشون نمیده.
و این بود قسمت اول سفرنامهی تهران ترنج.
Category ترنج | Tags: ایران,ترنج,تهران,تولد,سفر,سفرنامه,عکس,عید,نروژ,نوروز,هواپیما,یک سالگی | 4 Comments
-
April 14, 2013 by الهه
من و ترنج ایران بودیم. بالاخره ایران و خانوادههامون رو دید.
Category ترنج | Tags: الهه,ایران,ترنج,تهران,طرقبه,عکس,مشهد | 4 Comments
-
March 24, 2013 by الهه
چند نفر از دوستان در مورد لباس تولد ترنج از من پرسیده اند. این لباس از دو تکه تشکیل شده که بادی اون رو آماده خریدم (همون بدنه یا لباس چسبونی که بالاتنهی بچه تا زیر پوشک اش رو میپوشونه) ولی دامنش رو خودم درست کردم. که طبق معمول یوتیوب کلی بهم کمک کرد. من ای که حمام کردن بچه رو از یوتیوب یاد گرفتم تصور کنید که دیگه چقدر بهش ایمان آوردم و ازش استفاده میکنم.
برای درست کردن توتو یا همون دامن چین چین شما احتیاج به تور رنگی دارید و کش. کش بهتره از نوعی باشه که تا نمیشه. میشه از روبان هم حتی استفاده کرد. تور هم دیگه بستگی به سلیقهی خودتون هر رنگی دوست داشتید میتونید بگیرید. من از ایبی این تورها رو سفارش دادم. هر کدوم ۲۵ متر طولشونه و به عرض ۱۵ سانتی متر. عرضش رو هم میتونید کمتر بگیرید. فکر کنم ۱۰ سانتی هم خوب بشه. دقت کنید که جنس تور خیلی نرم باشه چون به تن بچه میخوره و ممکنه اذیتش کنه. طول تور هم بستگی به اندازهی دور کمر بچهتون داره و همچنین اندازهی دامن. برای ترنج تقریبا ۲۴ متر استفاده شد. من تورها رو به قطعات ۱۵ در ۵۰ سانتی بریدم. هر اندازه که میخواید قد دامن تون باشه رو دو برابر کنید و چند سانت هم برای گره در نظر بگیرید و تورها رو به اون اندازه ببرید.
دو سر کش رو بهم بدوزید. تنها بخشی که احتیاج به دوخت و دوز داره این مرحله است. همون طور که میبینید گبه هم در این امر مشارکت فعالی داشت.
دایرهای که با کش درست شده رو میتونید دور یه جعبه بذارید یا حتی هیچ جا هم نذارید و توی دست بگیرید. بعد تورها رو از وسط تا کنید و گره ملوانی بزنید. به تور آبی در سمت راست تصویر بالا دقت کنید. نمیدونم چطوری توضیح بدم. حتی میتونید گره معمولی بزنید. و این کار رو ادامه بدید تا دور تا دور کش، تور گره بخوره.
من از دو رنگ استفاده کردم. شما میتونید تک رنگ درست کنید یا حتی از تعداد بیشتری رنگ استفاده کنید. هر چقدر ضخامت کش کمتر باشه دامن شما پر چینتر میشه. ولی دیگه کش قیطون استفاده نکنید.
Category آموزش | Tags: آموزش,توتو,خیاطی,دامن,عکس,کاردستی | 7 Comments
-
March 13, 2013 by الهه
مرکز بهداشت کودکان محل نامه فرستاده بود که ترنج رو برای معاینهی یک سالگی ببریم که امروز رفتیم. خوشبختانه همه خیلی خوش اخلاق بودن. ترنج رو هم که به زور بیدار نگه داشته بودیم خوش رفتار بود و با همه بگو بخند کرد و برای من آبرو خرید. برعکس این لحظه که با دوتا بستهی آب میوه از من و لپتاپ ام آویزونه و داره جیغ میکشه که بغلش کنم.
برای اولین بار هم نشست روی صندلی و وزنش کردند و دیگه توی کاسه نشوندنش. وزنش روی نموداریه که توی چند ماه پیش بوده ولی قدش اون پایینهاست. وزنش هم زیاد نیستا. اون هم در میانهی پایینی جدوله.
خانمه از من پرسید که مسواک میزنی دندونهاش رو؟ گفتم نه. گفت الان بهش یه هدیه میخوام بدم. رفت و با یه مسواک کوچولو و خمیر دندون برگشت. گفت یه تیکهی کوچیک خمیر دندون بذارم و باهاش مسواک بزنم براش و میتونه خمیر دندون رو هم قورت بده. این وسط هم ترنج یک نفس با خانومه اختلاط میکرد.
راه رفتنش هم بهتر و طولانیتر. البته اول یواش میره بعد ناگهانی سرعت میگیره. مخصوصا اگه بخواد دنبال مخمل و گبه کنه. تازه پاورلیفتینگ هم میکنه و هر چیزی که دم دست باشه رو برمیداره و با خودش این طرف اون طرف میبره. چند روز پیش تا از خرید رسیدیم خونه گلاب به روتون یه بستهی بزرگ چند تایی دستمال توالت رو که برداشته بود با خودش داشت میبرد بذاره روی مبل.
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: ترنج,خمیر دندان,دندان,عکس,مسواک | No Comments
-
March 11, 2013 by الهه
ترنج ما هنوز یک ساله نشده. سه روز دیگه مونده به تولدش. ولی جشن تولدش رو دیشب گرفتیم که در روزهای تعطیلی پایان هفته باشه. خیلی دختر خوبی بود و در تمام مدت مهمونی به جز دقایق آخرش کاملا با ما همکاری کرد، رقصید، خندید، راه رفت، دوید و در حد خودش آتیش سوزوند. مادر بزرگ و پدر بزرگ و خاله اش هم از تهران با اسکایپ باهامون بودن. دوستانی که در یک سال گذشته و پیش از تولد ترنج خیلی بهمون کمک کرده بودن هم تشریف آورده بودن و خلاصه به ما که خیلی خوش گذشت امیدوارم به اونها هم خوش گذشته باشه.
با تشکر از فاطمهی مهربان که از آن سر دنیا و از راه دور برای آمادگی این جشن به من کمک فکری کرد.
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: ترنج,تولد,تولد یک سالگی,جشن,عکس,لندن,مهمان,یک ساله,یک سالگی | 12 Comments
-
March 3, 2013 by الهه
ترنج چند قدم بیشتر راه میره ولی آخرش معمولا با بقچهبندی باسنش میخوره زمین. امروز بردمش که براش کفشهای مناسب راه رفتن بگیرم. قبلش چندین جفت کفش گرفته بودم ولی هیچ کدوم به درد راه رفتن نمیخوردند.
اول که توی بخش کودکان یه خانمی ازمون پرسید که آیا میخوایم پاهاش رو اندازه بگیریم؟ بعد بهمون شماره داد. نوبتمون که شد یه خانم دیگه اومد و پای ترنج رو اندازه گرفت. سایزش ۳/۵ جی است. بعد چهار مدل کفش آورد که دو تاش رو دوست داشتیم. خیلی هم خوشحال بود ترنج و خانومه ذوق کرده بود میگفت معمولا بچهها گریه میکنند موقع اندازه گیری. گفتیم وایسا این حالا ساکته شروع میکنه به موقعش.
گفتم دو مدل کفش با بند چسبی آورد که ترنج اصلا همکاری نکرد که پاش کنیمشون و مقادیری غر زد. در نهایت همین کفشهایی که در پایین میبینید رو انتخاب کردیم.
خانم فروشنده دوربین آورد و چند تا عکس از ترنج با کفشهاش گرفت و یکیشون رو پرینت کرد و چسبوند روی یه کارت و داد دست ما.
Category ترنج, گامهای ترنج | Tags: اولین کفش,ترنج,راه رفتن,عکس,کفش | 3 Comments