برای چهارده به در قرار بود صبح زود بریم بیرون ولی همه به جز اونهایی که قرار بود برن سر کار تا ۱۰ خوابیدیم. صبح هم اگه یکی از بادکنکها نمیترکید کارمندان محترم هم خواب میموندن.
نزدیکهای ظهر بود که از خونه زدیم بیرون به سمت طرقبه. ترنج توی بغل من خواب بود. تقریبا هر بار که سوار ماشین شدیم شیر خورد و خوابید حتی شده ۵ دقیقه.
یه جایی رفتیم به اسم هتل سحاب که هزاران پله میخورد تا به تختها و آلاچیقهای دم رودخونه برسی.
پایین رفتن خیلی راحت بود ولی چشمتون روز بد نبینه برای بالا رفتن. این هتل تفریحگاه فرهنگیان کرمان ه.
یک سگ محترمی هم وقت خروج از هتل داشت رد میشد که ترنج حال و احوالی باهاش داشت.
بعد هم رفتیم یه جایی روی تپهها لوبیاپلوی خوشمزهی دستپخت عمهی ترنج رو خوردیم. توی آفتاب کنار سفره نشسته بودم و دلم نمیخواست بلند شم. ولی به خاطر باد شدیدی که میاومد ناچار شدیم برگردیم.
عصر دوست دوران دانشجویی کرمان ام رو دیدم.
صبح فردای چهارده به در با مامانم و ترنج و مهدیس رفتیم حرم.
توی راه برگشت این علائم هشدار دهنده بالای پله برقی جالب بود. مگه توی مشهد اون هم اطراف حرم امکان سگ نگهداشتن وجود داره که هشدار دادن سگ و حیوانات خانگیتون رو بغل کنید روی پله برقی؟ : ))
عصر بعد از کلی اشک از خانوادهی داریوش جدا شدیم و برگشتیم تهران. ترنج نمیخواست از بغل میلاد بیرون بیاد.
و این بود پایان سفرنامهی مشهد ترنج.