RSS Feed

Posts Tagged ‘گبه’

  1. نه، نه

    January 24, 2013 by الهه

    «نه» رو یاد گرفته. وقتی می‌خواد از در بره بیرون دنبال مخمل یا بره توی آشپزخونه بهش می‌گم نه. برمی‌گرده می‌شینه و با من تکرار می‌کنه «نه». گاهی هم انگشتش رو مثل من توی هوا به چپ و راست حرکت می‌ده و باهاش می‌گه نه. یه وقت‌هایی هم که خودش می‌دونه داره خراب‌کاری می‌کنه تند تند می‌گه نه و نه گویان به خراب‌کاری اش یا فرارش از دست من ادامه می‌ده.

    گاهی شب‌ها پیش از خواب که بهش شیر می‌دم بعد از سیر شدن می‌شینه با من بازی کردن و توی سر و صورتم کوبیدن و لپ ام رو گاز گرفتن بدل از بوسیدن. بعد مثل کوآلا بهم می‌چسبه و بغل باباش نمی‌ره که به طور معمول شب‌ها می‌خوابوندش. توی تاریکی هی غش غش می‌خنده و باباش هم حرص می‌خوره که ما چرا نمی‌خوابیم.

    مثل بز کوهی از پشتی مبل بالا می‌ره و هر چیزی که توی کتاب‌خونه دست‌ش می‌رسه رو برمی‌داره یا پرت می‌کنه پایین.

    کلمات خنده دار نامفهومی می‌گه که من نمی‌تونم تکرارشون کنم ولی خودش انگار یادش می‌مونه و اگه حسش رو داشته باشه مثل جمله پشت هم می‌گه اونا رو. نمی‌ذاره هم صداش رو ضبط کنم. تا آی‌فون رو برمی‌دارم می‌گیردش از من و کلی تف مالی اش می‌کنه.


  2. برف

    January 20, 2013 by الهه

    برف

    از صبح داره یک نفس برف میاد. یعنی حتی برای ۱۰ دقیقه هم قطع نشده. ولی خیلی ریزه و برای همین ارتفاع روی زمین نشسته‌اش زیاد نیست. البته برای لندن زیاده. ترنج هم که درک خاصی از برف نداره. چند روز پیش که می‌اومد یه مقدار با تعجب نگاه کرد و بعد دوباره حواسش به شیطنت‌های معمول‌اش پرت شد.

    چیدمان خونه رو عوض کردیم. یه مقدار ترنج فرندلی – ترنج پروف شده. البته دسترسی ترنج به آشپزخونه حسابی راحت شده. سوفا رو بردیم جایی که میز غذاخوری بود و میز رو آوردیم جای سوفا. این وسط یه مقدار جا باز شده. گبه و مخمل که حسابی شاد اند و برای خودشون جولان می‌دن این وسط. ترنج هم خوشحاله. توی روروئکش که می‌شینه مثل یه لاک پشته که تند تند عقب جلو می‌ره و دور می‌زنه و می‌چرخه و دنده عقب می‌ره. روروئکش شبیه فولکس‌ه. این فولکس قورباغه‌ای‌ها.

    چند روز پیش هم خورد به کمد توی اتاق و دندونش فرو رفت توی زبونش یه زخم شیک روی زبونش درست شد. همون اول که کلی خون اومد. انقدر که روی لباس خودش و من ریخت. تا فرداش هم باز خون می‌اومد گاهی. الان ولی خوبه.


  3. اسهال و روروئک

    November 14, 2012 by الهه

    ترنج اسهال داره. از دیشب تا الان که ۱۱ شبه ۱۱ بار شکمش کار کرده. شب دو بار بیدار شد و شکمش کار کرد. معلوم بود دل‌پیچه داره. صبح که پوشک اش رو عوض می‌کردم توش خون بود. به داریوش که تازه رفته بود سر کار زنگ زدم که برگرده. بردیمش دکتر. مدفوعش رو فرستاد برای آزمایش. هیچ دارویی هم نداد، گفت تا نتیجه‌ی آزمایش نیاد و علت مشخص نشه نمی‌تونم چیزی بدم. معاینه‌اش کرد و گفت چون فعالیت‌ عادی داره و غذاش رو می‌خوره و بالا هم نیاورده احتمالا مشکل جدی ای نیست. ولی من خیلی ترسیدم صبح …

    براش روروئک گرفتیم. اولش خودش رو خم می‌کرد وقتی می‌نشوندیمش اون تو. بعدش یاد گرفت وایسه. وقتی دکمه‌هاش رو فشار می‌ده و موسیقی پخش می‌شه با موسیقی بالا پایین می‌پره. مثل کابوی‌ها.

    خوب می‌رونم؟

    معلومه که خوب می‌رونم

    بپیچ

    فرمونم کو؟

    تو هم می‌خوای سوار شی گبه؟

    الان میام سوارت می‌کنم گبه


  4. همه جای خانه خوابگاه من است

    October 18, 2012 by الهه

    گبه خانم


  5. سرک کشیدن

    September 22, 2012 by الهه

    دو سه روزه وقتی روی صندلی اش نشسته باشه و مثلا چیزی توی لپ‌تاپ من حرکت کنه یا مخمل و گبه اون پایین راه برن خودش رو بالا می‌کشه تا ببیندشون. یعنی سر و گردنش رو بالا می‌کشه تا جایی که می‌تونه. امشب هم یکی دو مورد جیغ زده. تا حالا جیغ نزده بود. اده بده هم می‌گه یه مقدار. یعنی کلمات دو بخشی بی‌مفهوم البته.

    پوره‌ی گلابی رو خیلی دوست داره. دیروز هم بهش گلابی دادم هم ظهر چشمش خیلی به دهن من بود وقت خوردن دوباره یک چهارم یه موز کوچیک له کردم بهش دادم.

    دیگه فکر کنم داره یاد می‌گیره که انتخاب کنه بغل کدوممون باشه. دیشب دادمش بغل داریوش گریه کرد و دستش رو باز کرد که بیاد بغل من. صبح هم داریوش از اتاق رفت بیرون گریه کرد.

    این‌ها که می‌نویسم شاید به نظر عادی بیان ولی خب برای من ای که مادر یه بچه ام و هی یاد گرفتن‌های گام به گامش رو می‌بینم جالب اند. برای همین پوزش از باقی حضار که اینا به نظرشون قربون دست و پای بلوریت برم میان یا خیلی طبیعی هستند.


  6. هم تختی ها

    August 30, 2012 by الهه


  7. همه‌ی خوردنی‌های دنیا

    August 2, 2012 by الهه

    ترنج هرچی به دستش می‌رسه رو می‌خوره. می‌خواد دم گبه باشه یا پتو یا دست هر کسی که بغلش کرده. تا به خودت بیای داره ملچ و مولوچ دستت رو می‌خوره. یه وقت‌هایی هم وقتی بغلش کردم از پشت سر چنگ می‌زنه و موهام رو می‌گیره و می‌کشه توی دهنش. دیشب با مونا هم همین کار رو می‌کرد و هی موهاش رو چنگ می‌زد و می‌خواست بخوره.

    این عکس‌ها مال هفته‌ی پیشه. این عروسک سمبل (طلسم) بازی‌های پارالمپیک لندنه.


  8. نورافشانی و آتش‌بازی افتتاحیه

    August 2, 2012 by الهه

    لپ‌تاپ ام بالاخره به دستم رسید. هاردش رو دو برابر کردند ولی ترک‌پدش خراب شده. فعلا این دو عکس که از پنجره‌ی خونه‌مون از آتش‌بازی افتتاحیه گرفتم رو پست کنم تا حس و حال ادیت باقی عکس‌ها رو پیدا کنم.

    وقتی که داشتم این عکس‌ها رو می‌گرفتم داریوش کنار ترنج توی اتاق خوابیده بود و گبه رو هم نگه داشته بود که نیاد خودش رو از پنجره پرت کنه بیرون. پس با تشکر ویژه از داریوش و حضور افتخاری کاج مزاحم وسط پارک.

    آتش‌بازی و نورافشانی افتتاحیه المپیک ۲۰۱۲ لندن

    آتش‌بازی و نورافشانی افتتاحیه المپیک ۲۰۱۲ لندن


  9. حوله به سر

    August 1, 2012 by الهه

    ترنج یه بار دیشب وقتی من از حمام اومده بودم گریه کرد که من شک کردم ولی مطمئن نبودم برای چیه اما امروز که دوباره بعد از حمام من رو دید و گریه کرد مطمئن شدم ماجرا از کجا آب می‌خوره. خانم از حوله‌ای که به سر من پیچیده شده می‌ترسه! حالا یه بار باید روسری سرم کنم ببینم بازم می‌ترسه یا اون ترکیب حوله‌ی روی سر پیچیده شده می‌ترسوندش.

    داریوش عصری رو به کمد می‌گه: ترنج بیا بیرون! بعدش گبه دم در هوا از کمد اومد بیرون.

    پ.ن: انقدر که دیکته ام خوبه حوله رو هوله نوشته بودم اول. هنوزم شک دارم کدوم درسته.


  10. تو مو می‌بینی و من ریزش مو

    July 22, 2012 by الهه

    ترنج در حال کچل شدن

    ترنج که به دنیا اومد اولین چیزی که داریوش به من گفت این بود: چقدر مو داره!!! و وقتی آوردنش که من ببینمش یک موجود پر مو که پیشونیش کاملا زیر موهاش پوشیده بود رو دیدم و انقدر میزان موی صورت و سرش زیاد بود که مرفینی که بهم تزریق شده بود هم نمی‌تونست جلوی توجه من به این مساله رو بگیره. هر کی هم می‌دیدش اولین چیزی که می‌گفت یکی از این دو جمله بود که بستگی به ملیت گوینده داشت، اگه غیر ایرانی بود می‌گفت: «وای چه بچه‌ی پر مویی»! و اگر ایرانی بود این جمله‌ی قبلی رو حتما توی دلش می‌گفت و جمله‌ی بعدی‌اش این بود: «این موها می‌ریزه، اصلا نگران نباش». حالا انگار من نگران بودم. که بودم البته. چرا دروغ بگم؟

    و موهای ترنج نریخت، هفته‌ها اومدن و رفتن و این موها استوار به سر و صورت ترنج چسبیده بودن. دیگه کاملا قطع امید کرده بودم که بالاخره چند هفته پیش مواردی از موهای ریخته‌ی ترنج روی روکش تخت اش دیده شدند و ناگهان همه جای خونه پر شد از موهای ریز و سیاه ترنج. البته همه جای خونه نه. اون جاهایی که قبلا توسط موی مخمل و گبه اشغال نشده بودن. من ای که به موی گبه و مخمل حساسیت نداشتم حالا به خاطر موهای ترنج که توی بینی‌ام می‌رفت موقع بوسیدنش هی به عطسه می‌افتادم.

    پیشونیش هنوز به نظر من خیلی کار داره. شاید هم حالا حالاها نریزه این موها. ولی سر بچه ام حسابی به شکلی کاملا نامنظم کچل شده. منتظرم زودتر موهای اصلیش در بیاد و ببینم که چه رنگی و چه مدلی دارند. هر چند بعید می‌دونم خیلی با رنگ الانش فرق کنه و خیلی هم دوست دارم همین رنگی بمونه.

    در عکس هم میزان کچلی دخترم کاملا مشخصه.