«نه» رو یاد گرفته. وقتی میخواد از در بره بیرون دنبال مخمل یا بره توی آشپزخونه بهش میگم نه. برمیگرده میشینه و با من تکرار میکنه «نه». گاهی هم انگشتش رو مثل من توی هوا به چپ و راست حرکت میده و باهاش میگه نه. یه وقتهایی هم که خودش میدونه داره خرابکاری میکنه تند تند میگه نه و نه گویان به خرابکاری اش یا فرارش از دست من ادامه میده.
گاهی شبها پیش از خواب که بهش شیر میدم بعد از سیر شدن میشینه با من بازی کردن و توی سر و صورتم کوبیدن و لپ ام رو گاز گرفتن بدل از بوسیدن. بعد مثل کوآلا بهم میچسبه و بغل باباش نمیره که به طور معمول شبها میخوابوندش. توی تاریکی هی غش غش میخنده و باباش هم حرص میخوره که ما چرا نمیخوابیم.
مثل بز کوهی از پشتی مبل بالا میره و هر چیزی که توی کتابخونه دستش میرسه رو برمیداره یا پرت میکنه پایین.
کلمات خنده دار نامفهومی میگه که من نمیتونم تکرارشون کنم ولی خودش انگار یادش میمونه و اگه حسش رو داشته باشه مثل جمله پشت هم میگه اونا رو. نمیذاره هم صداش رو ضبط کنم. تا آیفون رو برمیدارم میگیردش از من و کلی تف مالی اش میکنه.
نمی شه این جا فیلم گذاشت از ترنج؟
فیلم که گذاشتم قبلا. باز هم میذارم حتما