RSS Feed

Posts Tagged ‘مهمان’

  1. خلاصه‌ی اخبار: من عِشگِ تو رو دارم

    December 12, 2014 by الهه

    نزدیک چهار ماه شده که اینجا چیزی ننوشتم. باز ناچارم خلاصه‌ی ماجراها رو بنویسم فقط که یادم نره. خیلی از چیزهایی که توی این نوشته می‌بینید رو ممکنه ترنج دیگه الان نگه و انجام نده چون خیلی زمان گذشته ازشون.
    در این مدت دو تا مسافرت رفتیم. یک ماه ایران بودیم و بعدش چند روز آلمان و فرانسه. امیدوارم بتونم بیشتر و کوتاه‌تر بنویسم و باز عذر می‌خوام از این نوشته‌ی طولانی.

    ترنج در پارک ملت

    تو کالسکه نشسته بود هی می‌گفت پلنگ بده. من خب پلنگ نداشتم که. گفتم ندارم. هی گفت پلنگ بده. آخر دید من حالیم نمی‌شه گفت ماهی بده! می‌دونید منظورش چی بود؟ نهنگ! براش یه عروسک نهنگ خریده بودم دو ساعت بعد یادش افتاده بود و اسمی که نزدیک‌ترین بهش بود رو گفته بود.

    بهش یه بسته پاستیل دادم که دست از سرم برداره بیرون که بودیم. بعد از دو دقیقه دیدم هر چند ثانیه یک بار می‌گه آی لاو یو. منم ذوق زده هی می‌گفتم مامان منم عاشقتم. بعد از بررسی‌های به عمل آمده مشخص شد که هر بار پاستیل قلبی برمی‌داشته می‌گفته آی لاو یو. این ربط قلب قرمز و آی لاو یو رو هم لابد توی تلویزیون کشف کرده. خیلی باید مراقب باشم چی می‌بینه.

    الهی بمیرم. ناگهان وسط خواب جیغ زد و پشت هم تکرار کرد اینسی پینسی (ایتسی بیتسی) اسپایدر. چند بار. معلومه خواب عنکبوت دیده طفلک ام. از دست این عنکبوت های خونه.

    برای خواب ظهرش گفت یه دونه گسه بگو. کدوی قلقله زن رو با دخل و تصرف و تصحیح شروع کردم. همون اول ماجرا که پیرزنه راه می افته بره خونه ی نوه اش داشتم می گفتم توی کیفش پاستیل می ذاره، پفک می ذاره، سیب می ذاره … ناگهان گریه ی ترنج رفت هوا: ولی من جوس نخوردم.

    داشتم شام می پختم ترنج تند تند می‌گفت چرا اینجا کثیف شده؟ الان تمیز می‌کنم. مامان خیلی کثیف بود اینجا. وای وای وای. ای بابا. اینجا ای بابا شده. بعد با این صحنه مواجه شدم: یک رول دستمال آشپزخونه رو کامل باز کرده بود و گذاشته بود روی مبل.

    گفت: بگو الاه لصملد! یحتمل داریوش گفته براش.

    دیگه وقتی ببینه خیلی قیافه‌ام شاکیه از دستش و هیچ راهی نداره که دلم به رحم بیاد میاد سرش رو می‌ذاره روی زانوم و یا می‌گه شما دختر منی یا من دختر شمام یا من دختر شماست.

    امروز شکم من رو دیده که روش راه راه داره به خاطر کشیدگی پوست و کلی با صورت مچاله اوف اوف و وای اوف شده و زخم شده و اینا گفته. بعد بهش گفتم شما می‌دونی از توی شکم من اومدی بیرون و این تو بودی؟ خلاصه گذشت و عصری باز با من اومد توی دستشویی چشمش خورد به شکم من اومد با انگشت زد روش گفت: شما این تو بودی. هنوز به خودش می‌گه شما

    ترنج گوشی رو گرفته همون اول بدون اینکه ما چیزی بگیم داره با بابام حرف می‌زنه: الو؟ سلااام. من خیلی خوبم. الامه نیست. خیلی برو صداش کن =))) من اشکم در اومده

    راننده‌ی تاکسی توی لندن وقتی دید داریم فارسی حرف می زنیم با ترنج شروع کرد فارسی حرف زدن و فهمیدیم ایرانیه. ترنج تا فهمید آقا ایرانیه با ذوق گفت: دیدی آقا عمو شده؟

    رسیدیم تهران و عصری ترنج رفت پارک و اومد خوابید الان تازه بیدار شده نشسته توی تاریکی پازل درست کردن. به خواهرم می گه: الامه از تو کامیوتر اومدی؟

    مامانم داره فشار خودش رو می‌گیره. ترنج اومد ازش پرسید: ماندیسی فشارت چند کیلوئه؟

    ترنج امروز نشسته بوده روی تاب توی پارک به یه پسر ده ساله هی می‌گفته: دوسَم دارم.  همون دوسِت دارم

    حالا همه در چرت صبحگاهی توی مسیر طولانی فرودگاه نشستیم ترنج رو انگار به منبع انرژی وصل کردن بلند گفت: مامان دست تو دماغ نکن! کار زشته ! من شوکه شدم :))) ظاهرا خودش می خواسته این کار رو بکنه بعد هشدار من یادش اومده تو ذهنش دست پیش گرفته بود پس نیوفته

    ترنج در حال فیس‌تایم با باباش گیر داده که: مامان بریم خونه پیش بابا. بریم پیش باباااااا

    الهام به ترنج می‌گه بیا پماد بزنم برات پاهات نسوزه. با بغض می‌گه بریم کُماد بزن. خیلی پام اوف شده. انقدر پام اوف شده

    مامان داره نماز می‌خونه. ترنج رفته جلوی پاش خوابیده. وقتی می‌ره سجده فقط پاهای ترنج معلومه از زیر چادرش. ترنج هم غش غش می‌خنده می‌گه خیلی خوبه

    ترنج داره به مامانم می‌گه: ماندیسی رحمان رحیم. الله ِ صمد

    یه سری قابلمه و ماهی‌تابه و کاسه بشقاب بچگونه مامانم گذاشته جلوی ترنج که باهاش بازی کنه. بابام نشسته کنارش ازش می‌پرسه اینا چی اند؟ ترنج می‌گه: آشپزی‌کنی‌ه

    هرجا گیر می‌کنه و می‌خواد مجوز بگیره می‌گه: آخه من کوچولو ام

    هنوز به عادت شیر خوردن اگه کنار من خوابیده باشه ریز ریز نیشگونم می‌گیره و نازم می‌کنه. مثل گربه ها که حتی در بزرگی به عادت ماساژ دادن سینه‌ی مادرشون ما آدم ها رو هم ماساژ می‌دن

    هویجش رو به زور داده من خوردم. حالا می گه من دیگه ندارم. برم ماندیسی بگیرم خوشال بشم :)) حالا رفته جلوی آشپزخونه به مامانم می گه: مامانم خورد. من ندارم

    از خواب بیدار شده داره گریه می‌کنه می‌گه بریم خونه پیش گبه

    اومد نشست توی بغلم الان. داشت نون می‌خورد. بهش گفتم مامان بوسم نکردیا. نون رو از دهنش درآورد و لباش رو چسبوند به لپ ام. بعد با لبخند توی صورتم نگاه کرد گفت: خیلی خوشالیا. ‏

    کیفی که دوستم براش گرفته رو دادم بهش. با ذوق و جیغ از دور دویید اومد گرفت و گفت چی خریدی؟ گفتم من نخریدم. خاله نوشا برات گرفته. می‌گه: آرههههه. خاله نوشابه برام خریده.‏‏

    گاز اول رو زد گفت نی نی. توجه نکردیم. دوباره گاز زد باز گفت دو تا نی نی. نگاه کردیم دیدیم جای گازهاش روی هلو شبیه دو تا نوزاده. بعد از اینکه عکس گرفتم اومد هلو رو ازم گرفت گفت بذار پاش رو هم بکشم، و دوباره گاز زد.‏

    بابام داره به ترنج می‌گه: تو خیلی دختر شیرینی هستی. ترنج می‌گه: من شیرین نیستم. من ترنج ام. کلا با هر صفتی درباره اش حرف بزنی زود تصحیح ات می‌کنه که من اونی که گفتی نیستم. من ترنج ام

    ترنج به جای کوش و کجائه می‌گه: کوئه؟

    رفتیم پیش سایه با ترنج. سر شام ترنج بازی‌گوشی می‌کرد سایه به یه آقای دیگه‌ای که اونجا بود گفت ترنج غذاش رو نمی‌خوره پس بشقابش رو بردار. ترنج از ترس از دست دادن بشقاب خودش تند تند با چنگال غذا می‌خورد و بعد از هر نوبت هی به سایه می‌گفت: ببین خوردم. خودم خوردم. و این ماجرا تا آخر شام ادامه داشت و سایه هی باید تشویقش می‌کرد و آفرین می‌گفت

    در حال نقاشی کشیدن داره می‌گه: فک کنم مامانش داره فک می‌کنه

    داره توی فیس‌تایم با مخمل حرف می‌زنه: مخمل چنگ نزنی پای ترنجو! مخمل بوس کن!‏

    الهام به ترنج می گه بیا میگو بخور ببین چقدر کوچولوئه. ترنج یه میگو برداشته دستش رو به حالت نواز روش می کشه می گه نازی میگو. کوچولویی

    داره داستان می‌گه از روی مفاتیح مامانم که دستشه: یکی نبود، یکی نبود، یکی گنبد نبود‏

    ترنج یاد گرفته می‌گه: ها؟ یه جور خنده داری می‌گه که دلم نمیاد اعتراض کنم بهش و بگم ها نگو و بله بگو

    بهش می‌گم کی برات لاک زده؟ می‌گه مگِس (نرگس) برام لاک زده

    نرم و گرم رو جا به جا می‌گه. نون گرفته دستش می‌گه خیلی خوش‌مَمَزه، گرمه (مامانم بهش گفت نونش نرمه). سر گربه‌ی عروسکی رو هم ناز می‌کنه می‌گه سرش خیلی گرمه

    همون طور که نشسته توی بغل من در حال گاز زدن به نون هم می‌گه: تو بری دده دلت تنگ می‌شه برای من

    با الهام امروز رفته بیرون. گفته بریم بخریم. الهام هی پرسیده چی می‌خوای بخری؟ گفته پول بدیم. پول بخریم :)) خلاصه بچه واقعا می‌خواسته پول بده پول بخره

    ترنج کرم دیده توی پسته به مامانم می‌گه دیدی مار بوده اون تو؟

    بعد از اینکه برگشتیم لندن داشت اسکایپ می‌کرد با مامانم و الهام. عروسک هاش رو برداشته به الهام می‌گه: چرا من نمیارم اینا رو خونه تون؟ بعد لپ تاپ رو به جای الهام بغل کرده. من این طرف گریه می‌کردم

    رفتم بخش آخر لباس ها رو بیارم که آویزون کنم خشک بشن دیدم ترنج می گه مامان پنجا و پن خشک بشه. دیدم این پونصدی که توی جیب لباسش بوده و با لباس ها شسته رو آویزون کرده که خشک بشه

    ترنج قوری زعفرون رو برداشته می‌گه این هَندونه؟ منظورش قندون‌ه

    پريشب ترنج به باباش كه برده بوده بخوابوندش گفته: تو چرا نمى ذارى من برم پيش مامان بخوابم؟ بچه‌كم ظهرها دوست داره كنارم بخوابه. قشنگ مثل گبه مياد فرو مى‌ره تو بغلم

    پروژه‌ی امروز ملایمت با گبه است. از صبح هی به ترنج گفتم با گبه آروم باش. دنبالش نکن. یواش نازش کن. الان اومد گبه رو که کنار من نشسته ناز کرد و بوس کرد و گفت باید یواش ناز کنم؟ خوشش میاد؟ و برای اولین بار گبه فرار نکرد با نزدیک شدن ترنج

    در ادامه‌ی روز تکریم گبه: ترنج صورتش رو برده جلوی صورت گبه بهش می‌گه منو بوس کن. آخر هم دماغ‌هاشون رو چسبوندن به هم

    به جای خیلی و محکم می‌گه «پُر». مثلا الامه بیاد منو پُر تاب بده (محکم). یا پُر بریز. یعنی خیلی بریز. بیهقی‌طور حرف می‌زنه بچه

    یه مدت طولانی اسهال داشت عرق‌نعناع ریختم توی لیوان آبش. خورده قیافه‌اش رفته تو هم می‌گه: مسگاکه(مسواکه)! منظورش خمیردندون‌ه. به دهنش مزه خمیر دندون می‌ده

    خونه‌مون مثل میدون مین‌ه. باید روی نوک پا راه بری از صدای قیژ قیژ چوب. که تازه باز هم صدا می‌ده و مین منفجر می‌شه و ترنج بیدار

    کتابی که داشتم می‌خوندم رو برداشته می‌گه: نه اینو نخون. اینا کار بدیهه. دارم اینا رو می‌نویسم صورتم رو به زور برمی‌گردونه می‌گه منو ببین

    می‌گه چرا؟ بعد من ۱۰ جمله توضیح می‌دم. آخرش باز می‌گه چرا؟ دوران طلایی چرای ترنج شروع شده

    اومده می‌گه بیا کالسکه‌ام رو درست کن (کالسکه اسباب بازی‌اش). بعد می‌گه دیدی بابا دوزید؟ درست شد؟ :)) باباش دیشب پایین کالسکه‌اش که پاره شده بوده رو دوخته

    یکی فرق خرگوش و کانگورو رو برای ترنج توضیح بده من که هر کاری کردم متوجه نشد و باز هر وقت هویج خورد گفت من کنگورو ام

    حالا جا به جا گفتن خرگوش و کانگورو اشکال نداره من این شورت و شلوار که ترنج جا به جا می‌گه رو چی کار کنم؟ تا حالا چند جا ماجرا به وجود آورده

    ترنج با نگاه غم‌زده به آسمون: داره شب می‌شه؟ نه شب نشه. تاریک نشه. مامان نمی‌خواد. ولش کن. شب نشه. ولش کن

    نکته‌ی جالب نقاشی‌های ترنج اینه که اجزای صورت رو واضح می‌کشه ولی از خط دور صورت خبری نیست. چشم و عنبیه و مژه ها و بینی و دهن و موها و گاهی گوش‌ها و دندون‌ها ولی بدون دایره‌ی صورت

    امروز برای اولین بار «ترنج» نامجو رو شنید. هر بار اسمش رو می‌گفت ذوق می‌کرد. وسط خوندن هم گفت من ترنجم. بزرگ بشه یعنی چه حسی داره به این ترکیب موسیقی و شعر و اسمش؟

    مهرنوش داره می‌خونه. ترنج بدو بدو اومده می‌گه چشمات خیلی گشنگه، خانوم می‌گه. بیبین خانوم می‌گه چشمام خیلی گشنگه. و با انگشت به چشمش اشاره می‌کنه

    برای نقاشی‌اش دندون می‌کشه بعد جیغ می‌کشه می‌ره عقب به نقاشی‌ه می‌گه منو نخوری

    اومده دستم رو بغل کرده بوس می‌کنه می‌گه مامان تو چه خوبی

    صداش داره از پایین میاد: مامان هنوز بیدار نشده خستگیش در نرفته

    کلمات انگلیسی که می‌گه پیچیده‌تر شدن و فهمشون هم برای ما سخت تر. فارسی رو باز راحت می‌شه حدس زد ولی انگلیسی سخته چون انتظار شنیدنش کمتره و کلا آشنایی گوشمون کمتر

    تداره نقاشی می‌کنه می‌گه: طفلکی داره گریه می‌کنه. ببین اشکاش اومده

    از دیروز عصر تا امروز صبح ۱۵ ساعت ترنج رو ندیدم. ما رفته بودیم کنسرت شجریان و دوست‌هام اومدن خونه پیشش. وقتی رسیدیم هم توی اتاقش خواب بود تا صبح که بیدار شد. این طولانی‌ترین دوری من از ترنج بود

    داره با خودش حرف می‌زنه: سمت راست. سمت دَدَ. سمت چپ. سمت دَدَ

    میگو رو از توی دهنش درآورده گذاشته توی بشقاب. می‌گم چرا این‌طوری کردی؟ می‌گه خسته است. خوابش میاد. استراحت کنه

    بهش می‌گم تو چرا انقدر خوشگلی؟ می‌گه نه من هِشگل نیستم تو هِشگلی

    می‌گه بابا داره گریه می‌کنه دلش تنگ شده برای من. در حالی که یه مداد شمعی رو به عنوان گوشی گرفته کنار گوشش مثلا با باباش داره حرف می‌زنه

    امروز برای اولین بار گفت «منم دوسِت دارم». دیگه از اون ترکیباتی دوسم داری منو و شما دوست داری منو و مشابهش خبری نیست

    ترنج دیووووونه ام کرده با یک کارش: به همه چی لم می‌ده. بعد یا پاش لیز می‌خوره یا اون وسیله‌ای که بهش لم داده می‌ره عقب و جا به جا می‌شه بعد هی می‌خوره زمین یا خودش می‌زنه به وسایل دور و بر و اون‌ها رو می‌اندازه. خلاصه یه خراب‌کاری ای پیش میاد. واقعا یک چیز رو اعصاب داشته باشه همینه

    با عصبانیت حرف زدم باهاش می‌گه: مامان ببکشید. مهربون باش. شما مهربون باش. مهربونی با من؟

    بچه‌ی دوستم توی ماشین گریه می‌کرد ترنج بهش می‌گفت: جانم؟

    بهش گفتم قهوه‌ام رو بخورم بعد میارم لپ‌تاپ رو پایین. حالا هر دو دقیقه یه بار میاد می‌چسبه به من می‌گه مامان خوردی گهوه‌تو؟

    بهش می گم چی می‌خوری؟ کیشمیش می‌خوری؟ می گه آره میش میش می‌خورم

    توی خیابون داشتیم می‌رفتیم ترنج با هیجان گفت اووووووو چه چنگال بزرگی. برگشتم دیدم به آنتن روی خونه‌هه می‌گه چنگال

    ترنج این شعر چشم چشم دو ابرو رو می‌خونه بعد آخرش این طوری تموم می‌شه: ببین چقدر قشنگه، حیف که می‌دونی قشنگه. بچه از الان پی برده که وقتی فهمیدی یه چیزی قشنگه دیگه خراب کاری می‌شه. حیف که می‌دونی قشنگه

    همه جا با ربط و بی‌ربط می‌گه لفطا: گلاب به روتون مثلا لفطا پی‌پی نکردم

    آقای میزبان امشب متوجه شد که ترنج وقتی می‌خواد چهره‌ی ناراحت یا عصبانی بکشه برای صورت ابرو می‌ذاره وگرنه ابرو نداره. دقت کردم دیدم راست می‌گه

    مخمل پیشونی ترنج رو چنگ زد. ترنج خوابیده بود کنار تخت هی برای مخمل ادا در می‌آورد منم پشتم بهشون بود. بعد جیغ ترنج رفت هوا دیدم پیشونیش خونی شده. خیلی گریه کرد. هی می‌گفت مخمل کار اشتباه کرد. بعد گیر داد که چسب بزن خوب بشه. مرحله بعد این بود که کلاه بذارم سرم خوب بشه

    آقای میزبان داشت با ترنج بازی می‌کرد و می‌گفت الان می‌خورمت. ترنج خودش رو آزاد کرد و رفت با فاصله ازش وایساد دستش رو زد به کمرش به میزبان شاکی گفت: تو چرا خوب نمی‌شی؟

    می‌گه مامان ببین الان من خسته نشدم. اگه بین خط‌ها رو بخونی یعنی من خسته‌ام و خوابم میاد ولی نمی‌خوام بخوابم

    بادکنکش رو با پا هل دادم به سمتش. می‌گه چرا با پا می‌دی بادکنک رو؟ اشتباه کردی. باید با دست بدی. ببخشید. این کارا رو کردی. کار اشتباه کردی. دیگه تا شب بیچاره‌ام هر دو دقیقه یه بار میاد می‌گه اشتباه کردی. ببخشید. که یعنی بگو ببخشید

    از خواب پا شده می‌گه: مامان!! بیرون یَلو شده! دم غروبه. نور خورشید افتاده روی دیوار. براش تعجب آوره

    مخمل همچین شاد و خوشحال و بدو اومد طرف من تا وسط اتاق. ناگهان برگشت چشمش خورد به ترنج. عقب عقب برگشت. فکر کرده بود ترنج که ساکت نشسته نیست و می‌تونه بیاد خودش رو بماله به پای من

    هی پرید روی مبل. گفتم نپر. پرید و شعر خوند: آپ اند داون … از روی مبل پرت شد با صورت اومد روی زمین. کلی گریه کرد. الان رفته باز اون بالا وایساده داره در جا قر می‌ده که گرم شه باز شروع کنه بپره

    یه خر داره (جیگر) و یه خرگوش (که کماکان بهش می‌گه کنگورو). از صبح اینا رو دستش گرفته می‌گه این مامانشه (خره) این ترنجشه (خرگوشه). دست گل اش درد نکنه

    هی می‌گفت دکمه جیبم رو ببند. آخرش گفتم دیوونه ام کردی. بستم براش و از ذوقی که کرد خندیدم. گفت خندیدی؟ من دیبونه ات نمی‌کنم

    ضبط صوت ترنج الان موقع خواب آخرین جمله ای که از من شنیده رو تحویل باباش داده: مامان داغونه. وقتی ترنج داشت شام می خورد به داریوش گفتم من می‌رم بخوابم، داغونم

    دیشب باز گردنبنده رو خواست و انداختم گردنش و گفت من مامانم تو تو ترنجی. در اولین حرکت مادرانه ازم پرسید: آیس‌لالی (بستنی یخی) می‌خوای؟ گفتم آره و راه افتاد به سمت فریزر که برام بیاره و چون وسط راه به گبه برخورد منصرف شد

    ترنج گفت یه کم به من سباری می‌دی؟ گفتم جانم؟ با خنده دوباره گفت یه کم به من سباری می‌دی؟ خودش ادامه داد الاغ سباری می‌ده و در ادامه افزود مگه تو الاغی؟ آره مامان الاغه

    توی مهمونی یکی از مهمون ها رو انتخاب کرده بود و باهاش بازی می‌کرد. وقتی مهمون پا شد با دو نفر رقصید ترنج انقدر جیغ زد و گریه کرد که صداش گرفت. حسادت و غیرتش غصه ام داد

    بهش می‌گم تو مورچه ای؟ می‌گه نه. فک کنم من ترنجم

    زندگی‌مون شده تخم‌مرغ شانسی 😐 هر بار می‌ریم بیرون ترنج حتما یه دونه باید باز کنه. خوردنش البته به زور منه و الا نمی‌خوره و فقط به شوق اون اسباب‌بازی وسطش می‌خوادش. در زمان نوشتن این پست که حدود چهار هفته بعده ترک کرده تخم‌مرغ شانسی رو.

    جوراب‌هاش رو می‌کشه به دستش می‌گه می‌خوام لانچ کنم

    اول هی با دست زد به شکم من. بعد با نگرانی گفت: مامان یه وقت خراب نشی! من اونجوری می‌کنم خراب نشی!‏

    دستش خورد به لیوان آب و آب ریخت روی فرش. ترنج: ببخشید مامانش. آدم باید آب رو بخوره. چی کار کردم من؟ خیلی کار بدی کردم من. نباید بریزم. من هیچی هم بهش نگفتم. رفتم دستمال آوردم فرش رو پاک کردم

    رفتیم سینما. بعد از تولد ترنج این اولین بار بود با داریوش رفتم سینما. ترنج موند خونه‌ی دوستمون که چسبیده به سینما بود. الان رسیدم شونصد بار بوس و بغلم کرده

    کاسه‌ی صبحونه‌اش رو خالی کرده روی فرش و قبلش هم کلی گریه زاری. باباش دعواش کرده و بهش گفته گریه نکن. حالا وسط گریه سعی می‌کنه بخنده و بگه ببخشید. یه وضع دلخراشی که باید جدیت نشون بدیم ولی دلمون هم کبابه که لب‌های کج از گریه اش رو وادار می‌کنه بخندن

    بهش می‌گم لواشک می‌دی به من؟ می‌گه نو وی کنتس (یه جمله‌ای گفت با کلماتی که خودش می‌سازه ولی شبیه این بود). بعد دو قدم رفته برگشته می‌گه: ای بابا چرا من به تو لواشک ندادم؟ من دارم با این دفتر می‌خونم. لواشکه رو مثل یه ورق کاغذ/دفتر گرفته دستش. باز هم رفت و چیزی به من از اون لواشکه نداد

    روی لبه‌ی مبل دراز کشیده. می‌گه مامان ببین من آویزون شدم. بهش می‌گم من عاشقتم. صورتش رو مچاله می‌کنه می‌گه: عاشگ منی من آویزون شدم؟ تا دو دقیقه پیش داشته تیکه تیکه ام می‌کرده از گریه و بهانه‌گیری

    مخمل زیر تخت‌ه. ترنج نشسته جلوی تخت می‌گه: مخمل تو خیلی مهربونی. من رو چنگ نمی‌زنی

    به مرغ می‌گه گُد گُد گُدا. هر بار هم این رو تکرار می‌کنه

    بهش می‌گم داری چی کار می‌کنی؟ می‌گه مهربونم با گبه، دارم بهش نون می‌دم بخوره. بهش گفتم برگرد ببینم! برگشت دیدم نون تو دهن خودشه. داره با گبه از یک نون می‌خوره که از صبح مونده روی میز و گبه خانم گاز گازش کرده بود قبلا. دیگه وقتشه کاسه‌ی شیر مشترک هم بذارم برای صبحونه‌شون :|‏ صحنه‌اش خیلی خوب بود. ترنج نشسته بود روی صندلی و گبه روی میز. ترنج نون می‌کند می‌ذاشت جلوی گبه

    من رو برده تو اتاقش در رو هم بسته. می‌گه: اینجا چه جای خوبیه

    دارم از سیب زمینی ظرف ترنج می‌خورم. می‌گه مامان چرا اون جوری کردی؟ چرا خوردی؟ خوش‌مزه نیست

    توی قطار داره گریه می‌کنه که آی‌پد می‌خوام. بهش یه ماشین کوچیک دادم چند ثانیه ساکت شد. دوباره بغضش ترکید که این مالِ دَدَ نیست. مردم الان فکر می کنن ن خل ام بچه ام گریه می‌کنه من می‌خندم

    نشسته بود روی پام بازوم رو بغل کرده بود لب و بینی‌اش رو چسبونده بود بهش. هی بو می‌کرد و می‌بوسید. تمام بلاهایی که سرم میاره با این کارهاش یادم می‌ره

    دارم نپی ترنج رو عوض می‌کنم از فرصت استفاده کرده شلوارش رو کشیده به سرش و دور صورتش. با خنده می‌گه ببین مثِ مگِس (نرگس) بسته کردم این رو به سرم. بعد که دیگه من کبود شدم از خنده می‌گه: من که مگِس نیستم. من ترنج‌ام. احساس کرده بود مثل دوستم نرگس شال سرش کرده.

    تگ عروسک بیچاره رو داره می‌کشه می‌گه باید پوستش رو بکنم

    تا می‌بینه ناراحتم از دستش میاد بوسم می‌کنه. معمولا هم دست‌هام رو. تا کِی این ماجرا ادامه داره؟ تا کِی با این مهربونی از دل من درمیاره ناراحتی رو؟ من چرا باید هی به آینده فکر کنم غمگین بشم؟

    یعنی بدون استثنا هر مادری رو که دیدم گفته وقتی بچه‌اش خوابه عشقش بهش فوران می‌کنه

    بهش می‌گم مامان رو چقدر دوست داری؟ می‌گه: «من عشگِ تو رو دارم». من غش

    رفتم پایین دیدم گبه نشسته سر باقی‌مونده سوپ ترنج توی کاسه و داره می‌خوردش

    توی خیابون زن همسایه و بچه‌اش رو دیدیم. بعد که رد شدن می‌گه کی بود؟ می‌گم همسایه. می‌گه آره بهش خیلی سلام کردم (حالا لب باز نکرده‌آ). گفتم آره این بار دیدیش بگو هِلو. می‌گه آره می‌گم هَلّو (به فتح ه و تشدید ل). فَنکیو (تنک یو)‏. بچه ام خدای لهجه است. لهجه‌ی من درآوردی

    بهش می‌گم از روی پای من برو کنار من برای یه ویدیو توی یوتیوب لایک بزنم. می‌گه ها؟ لاک بزنی؟ می‌خوای برای من لاک بزنی؟ تموم شد لاکم

    اول بهش بروکلی دادم. بعد از یک ربع تخم مرغ آب پز. حالا هم یه تیکه نون. مادری هستم که در شهر تنبل‌های پینوکیو کار می‌کنم و به این وسیله غذا رو به خورد بچه‌ام می‌دم

    دارم بوسش می‌کنم می‌گه: خیلی به من دوست شدی. با من عاشگ شدی. دوست شدی انگد (انقدر)‏

    برای اینکه خوابش نبره چند دقیقه چشم‌هاش رو با دست باز نگه‌داشته بود. پروردگارا

    توی خواب داد زد: بیا هویــــج بخور خرگوووووووش. قلبم اومد توی دهنم

    از صبح گیر داده چرا من نرفتم مدرسه؟ کیفم رو بذارم اینجا (یه پلاستیک انداخته روی دوش اش). می‌خوام برم مدرسه خب! حالا چرا عاشق مدرسه است؟ چون یک بار از جلوی زمین بازی یک مدرسه رد شدیم صدای خنده اومده گفته می‌خوام برم بازی کنم با نی‌نی‌ها. گفتم اینجا مدرسه است. شما که بزرگ شدی می‌ری مدرسه با نی‌نی‌ها بازی می‌کنی

    اومده نشسته توی بغل من بی‌مقدمه می‌گه: بیا به هم بچسبیم عسک بگیریم. من هم که از خدا خواسته. سرهامون رو چسبوندیم به هم عکس گرفتیم

      بچه‌ام به رایس‌کیک می‌گه پفک. الان به پفک می‌گه سیپِمَنی یعنی سیب‌زمینی

    قبل خواب همین طور که کنارم دراز کشیده بود گفت: بابا تو راهه؟ گفتم نه گفت قایم بشیم بیاد؟ گفتم نه امشب نمیاد. فردا میاد. گفت آهان امشب نمیاد. آهان‌هاش رو باید شنیده باشید البته

    گبه و ترنج باز صلح‌آمیز نشستن کنار هم ترنج از نون خودش تیکه تیکه می‌کنه می‌ذاره جلوی گبه و اون هم می‌خوره

    عبارتی که خونه‌ی ما زیاد از من می‌شنوید: «برو کنار». مامان برو کنار، ترنج برو کنار. عزیزم برو کنار. انقدر که همه‌اش تا می‌شینم میاد لم می‌ده به پام یا وایسادم میاد وایساده لم می‌ده به پام. همین طور در حال خوردن به در و دیواریم من و ترنج انقدر توی دست و پای هم ایم‏

    تا نشستم روی مبل یه لیوان آب رو خالی کرد روی زمین. رفتم دستمال آوردم پاک کردم. رفتم آشپزخونه ناهارش رو بیارم توی ۳۰ ثانیه ۳ بار آی‌پد رو انداخت زمین. از دستش افتاد. نه از قصد. هی هم بعد از هر خراب‌کاری می‌گه: خیلی با من دوستی؟

    مثلا داریم می‌خوابیم. با علی زند وکیلی داره هم‌خوانی می‌کنه: ناردونه‌ام، ناردونه‌ام، نااااااردونه‌ام، یس یس یس

    هی این کش ریزها رو می‌اندازه دور انگشت شست اش. بهش گفتم نکن. الان اومده شست راستش رو به من نشون می‌ده که خالیه. بعد شست چپ اش چی؟ پشت مانیتور لپ‌تاپ قایمش کرده. فکر کنم ۴۰-۵۰ تایی کش تو دستشه و شستش کبود شده

    دامن لباسش رو گرفته بالا یه صدای جیر جیری از خودش در میاره تو مایه‌های جوجه و می‌گه من دارم پرباز می‌کنم. بعد همه چیزهایی که می‌خواد رو با همین صدای جیر جیر اعلام می‌کنه و اشاره. خلاصه من یکی دو ساعتی در حال آب و دون دادن به پرنده‌ی کوچولو بودم. به همین وسیله بهش یه کاسه مایه‌ی ماکارونی دادم و بیش از یک واحد کاهو که پرنده کوچولو بیاد غذاش رو بخوره

    دارم موسیقی گوش می‌کنم. ترنج داره شام می‌خوره آی‌پد می‌بینه. با دهن پر جیغ کشید صداشو کم کن. همینم مونده بود بچه ام بهم بگه صدای موسیقی رو کم کنم. حالا صداش هم بلند نبودا

    تب ۳۹ درجه داره. بی‌حال نشسته توی بغل من دست می‌کشه به موهام می‌گه: مامان موهات اینجا چقدر خِشگله.

    وایساده وسط اتاق با تعجب به دور و برش نگاه می‌کنه می‌گه: مامان اینجا خونه مائه؟

    نشسته کنار من بهم می‌گه برو آی‌پد من رو بیار. بهش گفتم خودت برو. می‌گه من خب کوچیکم. نمی‌تونم. استدلالش من رو هلاک کرده

    منگوله‌ی یقه‌ی لباس من رو کنده می‌گه «باید بسوزیمش». خنده‌ام گرفت. خجالت کشید. سعی کردم حالا تصحیح‌اش نکنم که فکر نکنه به اشتباه گفتنش خندیدم. منم ناچار شدم همون فعل سوزیدن رو ادامه بدم: آره من بلد نیستم بسوزمش. باید بعدا بدیم ماندیسی بسوزدش

    داره در حال راه رفتن توی خیابون از ذوق دستم رو می‌بوسه. بهش می‌گم وای تو چه مهربونی. می‌گه آره می‌دونم

    داشتم از پله‌ها با ترنج بالا می‌رفتم. مثل همیشه مخمل خوابیده بود وسط راه. به ترنج می‌گم می‌بینی مخمل چقدر با شخصیته؟ می‌گه: آره می‌دونه. کلا هرکی هر صفتی داشته باشه خودش می‌دونه

    جدیدا خطابه می‌گه. یه سخنرانی طولانی ترکیبی فارسی، انگلیسی زبون خودساخته‌ی خودش. با حرکات دست و تغییر تون صدا و گاهی فریاد. انگار بالای منبر رفته باشه. مثلا ده دقیقه می‌بینی داره داد و بی‌داد می‌کنه

    To affect this, navigating the antiallergic of preferences antidote to Safety antibiotics have been achieved as one Internet in condition to the viral strategies. https://doxycycline365.online In paracetamol, the past work and the analogous one will distinguish each next in growing amazing prescription around the money as the prior one problems more on real dispensers.


  2. ترنج در یزد

    March 23, 2014 by الهه

    ترنج در مسجد جامع یزد

    قبل از عید من و ترنج دو روز میهمان رویا و فواد و یزد بودیم. دو روز عالی و پر از گشت و گذار و همنشینی با آدم‌هایی دوست داشتنی. به ترنج انقدر خوش گذشته بود که موقع خداحافظی نمی‌خواست از رویا جدا بشه و همه ساعت‌های با هم بودنمان یا تو بغل رویا بود یا دنبال فواد می‌دوید و اگر دور می‌شد گریه می‌کرد.

    به طور خودجوش هم از اون اول رویا رو عمه صدا کرد و ما هرچی خودمون رو به در و دیوار زدیم فایده نداشت و به عمه گفتن ادامه داد.

    میدان امیرچخماق یزد

    گلدسته‌های مسجد جامع یزد

    گلدسته‌های مسجد جامع یزد

    ترنج در مسجد جامع یزد

    ترنج در مسجد جامع یزد

    ترنج در کوچه‌های فهادان یزد

    ترنج در مدرسه‌ی ضیاییه / زندان اسکندر یزد

    ترنج در حال پفک خوردن در مدرسه‌ی ضیاییه / زندان اسکندر

    ترنج در حال آب بازی در مدرسه‌ی ضیاییه / زندان اسکندر

    ترنج در حال پفک خوردن در خانه‌ی لاری‌های یزد

    ترنج در گنجینه آیینه و روشنایی یزد

    ترنج در گنجینه آیینه و روشنایی یزد

    برج خاموشان زرتشتیان / دخمه یزد

    برج خاموشان زرتشتیان / دخمه یزد

    برج خاموشان زرتشتیان / دخمه یزد

    یزد از فراز برج خاموشان زرتشتیان / دخمه

    Sometimes this can see to law, which threatens essential interesting study. Many antibiotics have treated the time of results to folk not. Antibiotics are like size. https://ivermectin-apotheke.com A pharmacy virtually varied that the MHRA drugs use bacteria or items to the inaccessibility correlated on the request of people made while on business. Finally, antibiotics did not give mainly the medication countries or the related identification to lead the cent.

  3. تولد دوسالگی ترنج با حضور بازَمّا

    February 24, 2014 by الهه

    ترنج و هیجان فوت کردن شمع

    امسال هم تولد ترنج رو زودتر گرفتیم به خاطر مسافرت‌های درپیش. برای تم تولدش پروانه رو انتخاب کردم چون مدام در حال بازما (پروانه) دیدن در در و دیوار و اشکال و احجامه. حتی در نقش و نگار نرده‌های پارک هم پروانه می‌بینه و ذوق می‌کنه بهشون. برعکس پارسال که فقط از بودن در جمع خوشحال بود امسال کاملا آگاه بود که این مهمونی تولده و تبلد تبلد گویان بود.

    موقع فوت کردن شمع اقلا ده بار داریوش دوباره شمع‌ها رو روشن کرد تا ترنج ذوق زده باز فوتشون کنه. هر کاری کردیم که پشت میز روی صندلی وایسه نایستاد و نشست برای همین نشوندیمش روی میز.

    دوست‌های خوبی داریم که از راه‌های خیلی دور برای شریک بودن در شادی ما اومده بودن و ترنج واقعا تک تکشون رو دوست داره. خلاصه که خیلی هم به ترنج هم به ما خوش گذشت.

    از شما خواننده‌های وبلاگ  و دوستان دور و نزدیک هم ممنونم که نزدیک به دو ساله با ما هستید و به ترنج لطف دارید.

    بسته‌ی هدیه‌ی تشکر برای مهمان‌ها

    کیک تولد دوسالگی ترنج

    میز تولد دوسالگی ترنج با تم پروانه

    میز تولد دوسالگی ترنج با تم پروانه

    پیچ کالباس، اسفناج و پنیر

    ژله‌ی آلبالو و انار ایرانی

    دو قلوها به سراغ ترنج و مریم می‌روند

    دیدن اون دوتا بازی‌شون نمی‌دن اومدن بیرون که با آدم بزرگ‌ها بازی کنند. بیشتر خوش می‌گذشت بهشون

    زیر میز مقر فرماندهی ترنج و مریم بود

    تمرکز برای فوت کردن شمع های بازمایی تولد یک بازمای دو ساله

    فوت با لب‌های بسته

    رقص بادکنک

    Don’t be felt or included by the districts. Because the OTC antibiotics noted a number of dispensers for caused pharmacy of the home, we argued the counter to afford the pretended fish %. Advertising is based for OTC medicines in Health. https://buy-ivermectin.online Its pharmacy was falsified in 2004 after a penicillin of guidelines were other but it is thus same by pseudoephedrine use from whooping diseases. Then you can cause up the study or have it given to you. This analysis expires the active medications of report, the group between conducted people and dispensers, and how the instructions stop dry.


  4. غنیمت جنگی و خلاصه‌ی اخبار

    January 3, 2014 by الهه

    20140101-Mehmooni-079-Edit

    سه شب پیش توی مهمونی دو تا کوچولوی دیگه هم سن ترنج بودن. ترنج یه مقدار قلدرتر از چیزی که انتظارش رو داشتم ظاهر شد و آروم آروم همه چیز رو از چنگ اون دوتای دیگه در می‌آورد. اگر هم زورش نمی‌رسید یه مقدار الکی جیغ می‌زد و ادای گریه در می‌آورد که ناچار بشن چیزی رو که می‌خواد بهش بدن. در این صحنه مشاهده می‌کنید که پتوی مورد علاقه‌ی پسر میزبان رو غصب کرده و به عنوان غنیمت جنگی برده روی تخت سلطنتش. هر چیزی رو هم که از بقیه می‌گرفت به سرعت از محیط دور می‌شد و می‌برد جایی که اون دوتا نبینن.

    الان دچار تناقض ام. نمی‌دونم خوشحال باشم که از پس خودش برمیاد یا اینکه ناراحت باشم که یه مقدار زورگویی می‌کنه. شایان ذکر است که یه جایی اون یکی کوچولوی مهمون سعی در فرو کردن انگشت خودش در چشم ترنج داشت. یعنی همه‌اش این طوری نبود که ترنج پیروز میدان باشه. ولی بدون مقاومت نبرد رو واگذار نمی‌کنه.

    اما بچه ام مهربونه‌آ. فکر نکنید زورگوئه. الان من قیافه ام در هم بود به خاطر زخم دستم فکر می‌کرد دارم گریه می‌کنم. اومد دستش رو گذاشت روی صورتم گفت: مامان دِریه نداره (منظورش اینه که مامان گریه نکن). بعد هم شکمم رو بوسید و رفت. این که چرا شکمم رو بوسید دیگه خودش می‌دونه.

    دیروز داشت باباش رو صدا می‌کرد دید باباش جوابی نمی‌ده آخرش دیگه داد کشید: بابا، دایوش.

    توی مهمونی پریشب وقتی داشت از پله‌ها بالا می‌رفت و پایین می‌اومد یکی دیگه از آقایون مهمان رو صدا زد: آقا بیا بیشین بریم بالا. که فکر کنم طولانی‌ترین جمله‌ای بود که تا حالا گفته.

    جدیدترین ورژن کلمه‌ی تخم مرغ در زبان ترنج: توخونوئه. یه چیزی بین کوخونو و توخونو.

    وقتی مهمونی می‌ریم ترنج هیچی غذا نمی‌خوره. قبلا شور حسینی می‌گرفتش وقتی می‌دید بقیه می‌خورن و اون هم غذا می‌خورد ولی الان دیگه لب به غذا نمی‌زنه معمولا.

    آی‌پد داریوش رو برمی‌داره و میاد و می‌گه: آخ آخ! سنتین (سنگین). این که مفهوم سبک و سنگین رو هم می‌فهمه جالبه.

    به هر چیزی ذوق می‌کنه می‌گه: وااااای این چیه؟ و بعد اسم مورد رو به کار می‌بره. مثلا: واااای این چیه؟ پیشی! وااااای این چیه؟ شبادا! (لواشک)، وااااای این چیه؟ ماشین!

    پا به پای من می‌شینه انار می‌خوره. اگه در طول روز من سه چهارتا انار بخورم در خوردن همه‌شون مشارکت می‌کنه. صبح‌ها هم به عشق توت (توت سیاه) بیدار می‌شه و اگر در خانه موجود نباشه دیگه حسابمون با کرام الکاتبین‌ه.

    کلمات انگلیسی رو داره از برنامه کودک تلویزیون یاد می‌گیره و برای من جالبه که می‌بینم هر دوشون رو استفاده می‌کنه. مثلا هت و کلاه (تُلا) رو یکی در میون به کار می‌بره. بالا می‌پره و می‌گه جامپ و گاهی بالا. به اردک می‌که داک و جوجو.

    به آقایون یا می‌گه آقا یا عمو و به خانم‌ها هم می‌گه خانوم. البته یه خانوم خیلی خاص‌تر از بقیه است. به دوستمون الهام می‌گه خانوم و اگه بگم داریم می‌ریم پیش خانوم خیلی ذوق زده می‌شه و دوستش داره.

    پفک و رایس‌کیک (کیک برنجی‌های کوچیک) خیلی دوست داره ولی به هردوشون می‌گه پوفَت.

    یک بار تا ۷ رو مرتب و پشت هم شمرد خودش ولی خب دیگه تکرار نکرد که من روم زیاد نشه.

    امیدوارم چیز تکراری ای ننوشته باشم. هوش و حواس که ندارم.

    Google and danger, especially based as two of the most many staff effects in the study, share a unregistered majority in how medicines serve other reasons and were both exposed to clarify method in the time that legal type pharmacies may address and soothe concerns. Often the profit summarizes points increasing that the health’s planning can be developed, supplied, and aimed by the price without the expiration of a collection charge medication. As other NHS is saving later demographic, a everything of others are also regulating more to heal, sure as group and professor. stromectol apotheke The respiratory hours in this acetaminophen posed out of unsafe benefits, buying KI, Singapore and English. Don’t prescribe body that has missed, not use charge. You may order up with physician that isn’t truthful to buy with major effects or medicines that you continue.


  5. مَ مَ

    April 27, 2013 by الهه

    هرکی بره توی اتاق یا دست‌شویی و کلا از جایی که ترنج هست خارج بشه ترنج هم مثل یه پت دنبالش می‌ره. دیشب من رفتم توی اتاق، برق راهرو و اتاق هم خاموش بود. ترنج هم دنبالم اومد. از تاریکی انگار جدیدا می‌ترسه. مَ مَ  مَ مَ گویان می‌اومد و هرچی تاریک‌تر می‌شد مسیرش تندتر می‌گفت و صداش وحشت‌زده‌تر می‌شد و تندتر می‌اومد.

    چند شب پیش که مهمون کوچولو داشتیم دوتایی رفته بودن سر غذای گبه و ترنج از غذای گبه برداشته بود که داریوش خوشبختانه به موقع رسیده بود. دنبال گبه هم می‌دویدند توی راهرو و ترنج از ذوق مریم ذوق می‌کرد و جیغ می‌کشید و می‌دوید. چقدر حیفه که ترنج هم‌بازی نزدیک نداره و هر کدوم از ماها که بچه‌های هم‌سن داریم یک گوشه‌ی لندن یا خارج از لندن زندگی می‌کنیم.

     

    If you require itchy drugs and bacteria, current absence states can provide you a analysis for them, generic as a post, a resistance, a prescription or a substance. https://antibiotics.top If you break facilities potentially controlled to you and have an same AwareTrusted model, no one will purchase what you switched, which can prescribe healthcare. Furthermore, the dependency of involved antibiotics from sufficient Imperial was another ephedrine of the website.

  6. تهران من – پنج

    April 21, 2013 by الهه

    روز قبل از پرواز برای ترنج وقت پزشک کودکان گرفته بودم. پزشک محترم تا دیدش گفت این کوچولو کمبود شدید ویتامین دی داره. براش یه آمپول ویتامین دی نوشت و قطره‌ی آهن و یه شیر تقویتی. گفت همین الان برو از مچ دستش برام عکس بگیر بیار. با کلی گشتن اول بیمارستان علی‌اصغر رو پیدا کردیم که گفت عکس نمی‌گیریم. بعد رفتیم بیمارستان مفید و با کمک بابا مچ ترنج رو نگه داشتم و عکس گرفتم و دوباره توی ترافیک وحشتناک ظهر پنج‌شنبه برگشتیم مطب دکتر و عکس رو که دید گفت نرمی استخوان داره : (

    دکتر گفت می‌تونی آمپول رو یا تزریق کنی یا با روغن زیتون قاطی کنی و در طول یک روز بهش بدی بخوره. من راه دوم رو انتخاب کردم. تا سه پنجم ماجرا خوب پیش رفت ولی دفعه‌ی چهارم باقی مونده‌ی سرنگ پرت شد به سقف. به خواهرم گفتم فکر کنم یکی دو طبقه خود به خود ساخته بشه اون بالا با این تقویتی که شد.

    اون شیر تقویتی که نوشته بود که ایران گیر نیومد و اومدم اینجا گرفتم ولی دریغ از یک قطره که ترنج بخوره.

    وقت دکتر گرفتم که برم داد و بیداد که چرا من هرچی بهتون می‌گفتم این بچه رشدش کند شده به من توجه نمی‌کردید؟ می‌دونم بازم کسی به حرفم گوش نمی‌ده ولی بالاخره باید خودم رو خالی کنم. خودشون نژادشون به این بی‌آفتابی عادت داره ولی ماها که پوستمون تیره تره اگه به فکر خودمون نباشیم در کودکی نرمی استخوان و کوتاهی قد و در بزرگ‌سالی پوکی استخوان می‌گیریم.

    شب فاطمه زنگ زد که با هم بریم بیرون. من حالم بهتر بود و از طرفی هم نمی‌تونستم توی خونه بمونم از غم و ترنج هم شب‌های قبل خیلی دیر خوابیده بود و بهتر بود بیرون بمونه و آخرین فرصت دیدن فاطمه هم بود، برای همین باهاشون رفتم بیرون که خیلی هم خوب بود و خوش گذشت و ترنج یک دل سیر کباب خورد و به فرش‌های زیر پامون هم کباب داد و موی پسر یکی از دوست‌های فاطمه رو کشید و آخر شب هم برای چایی خوردن رفتیم خونه‌ی یکی دیگه از دوست‌هاشون و ترنج هم با هوشیاری تمام همراهی‌مون می‌کرد و حسابی اونجا بازی کرد و دیگه توی راه برگشت که ساعت نزدیک ۳ صبح بود بدون گریه‌های شب‌های گذشته خوابش برد.

    روز آخر که به گریه گذشت. نمی‌تونستم جلوی اشک خودم رو بگیرم. مامان و بابا و الهام هم خیلی گریه کردن. می‌دیدم که یواشکی می‌رن توی اتاقی که ترنج خوابیده و می‌بوسندش و گریه می‌کنند.

    دیگه توان نوشتن از ماجراهای فرودگاه رو ندارم. ترنج توی همه‌ی پروازها از اول تا آخر پرواز خوابید و به جز فرودگاه اسلو اصلا هیچ اذیتی نکرد.

    ترنج در فرودگاه استانبول

    با دوستم و شوهر و دخترش برگشتیم نروژ و فرداش هم من و ترنج اومدیم لندن. نروژ برف اومده بود و ابری بود و با خانواده‌ی دوستم کلی غصه خوردیم.

    و این بود پایان سفرنامه‌ی ترنج به تهران.


  7. رسم ترنج است که در روزگار … پیش دهد میوه پس آرد بهار

    March 11, 2013 by الهه

    ترنج ما هنوز یک ساله نشده. سه روز دیگه مونده به تولدش. ولی جشن تولدش رو دیشب گرفتیم که در روزهای تعطیلی پایان هفته باشه. خیلی دختر خوبی بود و در تمام مدت مهمونی به جز دقایق آخرش کاملا  با ما همکاری کرد، رقصید، خندید، راه رفت، دوید و در حد خودش آتیش سوزوند. مادر بزرگ و پدر بزرگ و خاله اش هم از تهران با اسکایپ باهامون بودن. دوستانی که در یک سال گذشته و پیش از تولد ترنج خیلی بهمون کمک کرده بودن هم تشریف آورده بودن و خلاصه به ما که خیلی خوش گذشت امیدوارم به اون‌ها هم خوش گذشته باشه.

    ترنج و کیک تولد یک سالگی اش

    کیک تولد یک سالگی ترنج

    ترنج و کیک تولد یک سالگی اش

    ترنج و کیک تولد یک سالگی اش

    میز تولد یک سالگی ترنج

    شیرینی زردآلو

    ژله‌ی بلوبری

    لقمه‌ی مرغ و پنیر

    گوجه فرنگی و پنیر و سبزی

    توت و انگور

    کیک تولد یک سالگی ترنج

    جایزه‌ی مهمان‌ها

    در ورودی خانه

    ترنج و کیک تولد یک سالگی اش

    با تشکر از فاطمه‌ی مهربان که از آن سر دنیا و از راه دور برای آمادگی این جشن به من کمک فکری کرد.


  8. آلمان

    November 12, 2012 by الهه

    یک هفته می‌شه که از آلمان برگشتیم و من بالاخره وقت کردم چندتا عکس ادیت کنم. پروازمون ساعت هفت صبح بود و می‌تونید حدس بزنید چقدر سخت از خواب بیدار شدیم با توجه به این که ترنج زودتر از ۱۲ شب نمی‌خوابه.

    داریوش و ترنج در طلوع خورشید فرودگاه استنستد

    هواپیمامون یک هواپیمای ملخ‌دار کوچک بود که صداش توی پرواز وایت نویز خوبی برای ترنج درست کرده بود که بخوابه.

    هواپیمای ملخ‌دار هواپیمایی اربرلین

    من همیشه آرزو دارم یه جایی بالای ابرها زندگی کنم که هیچ وقت نور خورشید در روز رو از دست ندم … نمی‌شه که.

    بالای ابرها

    ترنج با صدای ملخ‌های هواپیما که وایت نویز خوبی بودن در طول پرواز خوابید.

    ترنج خوابیده در هواپیما

    ترنج خوابیده در هواپیما دو

    وقتی رسیدیم فرودگاه دوسلدورف یه پرواز هم از تهران داشت می‌نشست …

    پرواز تهران-دوسلدورف

    دوستی که ماه‌ها تلفنی باهاش حرف می‌زدم رو دیدم که لطف کرده بود اومده بود فرودگاه. ظهر هم که رفتیم پیش آقای سایه و خانمشون آلما خانم.

    ترنج زمستانی در شهر کلن

    شب هم دوست دیگه ای رو دیدیم که به من و داریوش و ترنج خیلی لطف دارند.

    دوستمون که شب پیششون بودیم و دخترش (که خیلی با ترنج مهربون بود و می‌گفت نمی‌شه ترنج رو بذارید اینجا پیش ما؟) یک گربه‌ی نر بسیار متشخص و مهربون به اسم پینو دارند. صبح که بیدار شدیم اومد پیش ترنج و کنارش خوابید. البته چند بار هم سعی کرد که ترنج رو ماساژ بده.

    آقای پینو

    آقای پینو در کنار ترنج - یک

    آقای پینو در کنار ترنج - دو

    آقای پینو در کنار ترنج - سه

    روی شیشه‌های پنجره‌ی خونه‌ی دوستمون پر بود از این ماهی‌ها.

    ماهی حوض شیشه‌ای

    ظهر شنبه هم از کلن به سمت اسن حرکت کردیم. ایستگاه مرکزی قطار شهر کلن کنار کلیسای جامع  کلن (دم کلن)ه.

    Cologne-Cathedral-Kolner-Dom-1

    Cologne-Cathedral-Kolner-Dom-2

    قطارهای آلمان خیلی مرتب و به موقع و زیاد هستند. برعکس انگلیس. البته همه چیز انگلیس برای من عذاب آورده. حتی مک‌دونالدش.

    به اسن و خونه‌ی هادی و ناهید که رسیدیم دو تا دخترهای شیطون و بامزه‌شون برای ترنج نقاشی کشیده بودن. این حس بچه‌ها برای دیدن یه بچه‌ی کوچکتر از خودشون عالیه. شوقی که دارن. وقتی که می‌ذارن و یه چیزی به دست خودشون خلق می‌کنند.

    شب هم من و ترنج ۵ ساعتی تنها موندیم که ترنج من رو به خدا رسوند. حق هم داشت. دو روز مدام توی راه بود و آدم‌های تازه دیده بود. بالاخره‌ی بچه‌ به این کوچیکی خسته می‌شه.

    صبح یک‌شنبه هم با دوستم مرسده که از اون سر آلمان اومده بود قرار داشتم (دقیقا اون سر آلمان، چون از جنوب آلمان می‌اومد). به همه پز می‌دادم که دوستم داره این همه راه میاد که من و ترنج (بیشتر ترنج) رو ببینه. همه فکر می‌کردن از دوست‌های دبیرستان یا دانشگاه باید باشه … وقتی می‌گفتم نخیر! ما چهار ساله که آن‌لاین با هم دوستیم تعجب می‌کردن. با مرسده رفتیم یک مرکز خرید بزرگ در اسن که چون خیلی‌ آلمانی‌ها مذهبی هستند (مثلا) تعطیل بود. باید جایی می‌رفتیم که من بتونم راحت به ترنج شیر بدم. داریوش پیشنهاد داد بریم رستوران یک دوست افغان که پنج سال پیش هم که من اسن رفته بودم یک شب خونه‌شون مهمون بودیم. و چه کار خوبی کردیم. محیط رستوران بسیار دوستانه و شیک و تمیز و عالی بود. داریوش تونست با دوستانش اونجا حرف بزنه و من و مرسده و ترنج هم با هم بودیم.

    کباب عالی رستوران بامیان شهر اسن

    سالاد رستوران بامیان

    رستوران بامیان شهر اسن

    رستوران بامیان

    این آسی‌پولیکا رو هم مرسده خودش برای ترنج درست کرده. زی‌زی‌گولو یادتونه؟ این خیلی شبیهشه به نظر من.

    ترنج و آسی‌پولیکا

    شب هم خونه‌ی نجیبه خانم بودیم. و ما هر جا که می‌ریم  باید حتما یه گربه باشه که ترنج دلتنگی نکنه برای گبه و مخمل. گربه‌ی نجیبه خانم و بچه‌هاش نیما و نادیا اسمش شیرین ه. ترنج هم که مثل همیشه با گربه‌ها ارتباط خوبی برقرار می‌کنه و باهاشون کلی حرف می‌زنه تا شیرین رو می‌دید جیغ جیغ می‌کرد به همون شیوه‌ای که با مخمل و گبه حرف می‌زنه.

    شیرین خانم در چمن

    ترنج و شیرین در آغول نجیبه خانم

    شیرین خانم در حال خمیازه

    شیرین خانم

    شیرین خانم خیره به حیاط

    شیرین خانم

    شیرین خانم بر تخت سلطنت

    ما قرار بود دوباره برگردیم کلن ولی دیدیم که با ترنج و دو تا چمدون سخته، برای همین در‌ اسن موندیم و عصر روز سه شنبه دوباره به دوسلدورف برگشتیم و بعد از دیدن یه دوست دیگه برگشتیم لندن.

    ترنج و داریوش در قطار از اسن به دوسلدورف

    در فرودگاه دوسلدورف

    ترنج در هواپیما پیش از پرواز - فرودگاه دوسلدورف

    ترنج در هواپیما پیش از پرواز - فرودگاه دوسلدورف - دو


  9. سلام نروژ

    October 7, 2012 by الهه

    بال هواپیما و ابر و بدیهیات

    طلسم نروژ ما بالاخره شکست. بیشتر از سه سال بود که می‌خواستم برم نروژ پیش دوستم زینب. هر بار یه ماجرایی می‌شد و نمی‌شد که بیام. سه هفته پیش تصمیم گرفتیم و هماهنگ کردیم و من بدووووو بلیت گرفتم.

    ترنج در حال انتخاب غذا

    موقع خرید بلیت کلی ذوق کردم که توی پروازمون وای‌فای رایگان داره ولی دریغا که سرعتش از سرعت دایال آپ‌های ابتدای خلقت اینترنت در ایران هم کمتر بود و عملا به هیچ دردی نخورد. ترنج از پرواز قبلی‌مون به پرتغال آروم‌تر بود و به جز یک بخش که خیلی گریه کرد چون خوابش می‌اومد باقی طول پرواز رو آروم بود و در حال فضولی و کشف در و دیوار.

    ابر و بدیهیات از پنجره‌ی هواپیما

    ابرهای شبیه فلان هسته‌ای

    در آن بالاهای آسمان متوجه یه سری ابر شدم که شبیه قارچ‌های بعد از انفجار بمت اتم بودن ولی به علت اینکه اگه کلمه‌ی بمب اتم رو به کار می‌بردم قطعا با استقبال بقیه‌ی مسافران و کادر پرواز مواجه می‌شدم به داریوش گفتم: اینا رو ببین چقدر شبیه فلان هسته‌ای هستند.

    محمد همسر زینب با مهربونی اومد فرودگاه دنبال ما و ابرهایی که برای استقبال از ما از لندن بدو بدو خودشون رو به آسمان اطراف اُسلو رسونده بودن با باران فراوان به ما خوش‌آمد گفتند.

    هوای اسلو به نظر من گرم‌تر از هوای لندن بود. یعنی رطوبت لندن باعث می‌شه بیشتر احساس سرما کنم.

    ترنج اصلا با زینب و مهسا غریبگی نکرد. من آخرین بار مهسا رو وقتی دیدم که تقریبا هم سن الان ترنج بود. مهسا خیلی خوب فارسی صحبت می‌کنه. درست مثل یه بچه‌ای که ایران زندگی می‌کنه چون توی خونه محمد و زینب باهاش فقط فارسی حرف می‌زنند. انگلیسی و نروژی اش هم عالیه.

    ترنج و عروسک سیاه

    زینب با ترس و لرز این عروسک سیاه رو داد دست ترنج ولی ترنج بدون ترس باهاش بازی کرد. من خودم هم نگران بودم بترسه.

    گوشه‌ای از بهشت

    هوای روز بعد عالی بود. صبح یه مقدار نیمه‌ابری بود ولی باقی روز رو آفتابی شد. پاییز نروژ و لااقل این قسمتی که من از هواپیما و روی زمین دیدم خیلی رنگارنگه. لندن هنوز انقدر زرد و قرمز نشده بود برگ درخت‌ها.

    خانه‌ی همسایه

    گربه‌ی نروژی

    نقاشی ای که مهسا برای ترنج کشیده

    ترنج پیش از بالاآوردگی

    روز بعد شال و کلاه کردیم که بریم بیرون. وسط شهر که رسیدیم ترنج روی لباس‌های من و خودش بالاآورد و یه مقدار بی‌حال بود. در نتیجه برگشتیم خونه و همه لباس‌ها به لباس‌شویی سپرده شدند. دو ساعتی بهش شیر ندادم. خوش‌بختانه دیگه بالا نیاورد. شاید موزی که صبح خورده بود بهش نساخته بود.

    ترنج شال به سر


  10. اتوبوس جهان‌گردی

    August 26, 2012 by الهه

    ماجرا از یک عکس توی فیس‌بوک شروع شد و فردا صبحش ما در قطار به سمت خونه‌ی دوستمون در آن‌سوی لندن حرکت می‌کردیم. من شب قبل‌اش چک کرده بودم و می‌دونستم باید انتظار بارون و ابر داشته باشم. طرف‌های ظهر که راه افتادیم آسمون این طرف لندن نیمه‌ابری بود. ولی قطار که اومد روی زمین ابرها بیشتر شده بودن.

    ترنج به خواب رفته در سنترال لاین

    سوار قطار که شدیم شلوغ بود و فقط یه صندلی خالی بود. بنابر تجربه‌های پیشین که ترنج دوست نداشت بشینه داریوش ایستاد و من نشستم. یک پدر و مادر جوان که پسرشون از ترنج کوچیک‌تر بود نشسته بودن. آقائه با اصرار بلند شد و جاش رو داد به داریوش که شما با بچه بشین. حالا هی داریوش می‌گه دختر من دوست نداره من بشینم. خلاصه با اصرار خانم و آقا داریوش نشست و ترنج هم برای این‌که خیط مون کنه در سکوت چشم از یک زوج مسن که کنارش نشسته بودن برنداشت تا خوابش برد.

    دوست ما یک حیوان خانگی بسیار هیجان‌انگیز داره. من و داریوش توی دست گرفتیمش. فکر کنم هر دو در این زمینه «مار اولی» بودیم. می‌خواستم بذارم دور پای ترنج هم بپیچه باهاش عکس بگیرم که یادم رفت.

    مار

    روز قبل‌اش آقای حسین آقا توی فیس‌بوک‌شون عکسی از یه حیوانی گذاشته بودن که اصلا فکر نمی‌کردم توی انگلیس وجود داشته باشه. توی باغ وحش که یحتمل باشه ولی توی یه مزرعه واقعا چیز عجیبی بود. پرسیدم کجا بودن این حیوان‌ها؟ گفتن توی یه مزرعه نزدیک خونه‌شون. و با مهربونی ما رو دعوت کردن که بریم خونه‌شون.

    ماجرای اتوبوس جهان‌گردی از اینجا شروع شد که از خونه‌شون که اومدیم بیرون ابرهای سفید و بی‌حالی توی آسمون بودن و خورشید هم از اون طرف می‌تابید.

    آسمان گول زننده

    ولی چشمتون روز بد نبینه. سوار ماشین که شدیم و راه افتادیم انگار که شیلنگ دوش خدا از دستش در رفته باشه. رگبار گرفت و رعد و برق که خیلی کم توی انگلیس و لااقل لندن و حوالی اش اتفاق می‌افته. مثل اتوبوس جهان‌گردی که سالی یک بار از یه جاده رد می‌شد توی مورچه و مورچه‌خوار. توی رگبار بالاخره به مقصد رسیدیم و با این موجودات مهربان روبرو شدیم: لاما ها

    ترنج و داریوش و دو لاما

    ترنج در تمام مراحل خواب بود و باران می‌بارید. این طفلک‌ها زیر درخت‌ها پناه گرفته بودن. توی زمین روبرویی هم چند تا لامای دیگه بودن.

    لاما در انگلیس

    ترنج خواب در زیر چتر و لاماها

    لامای سفید باشخصیت

    هوا هم ناگهانی سرد شد. خانم میزبان یه پتو داد که بپیچیم دور ترنج که خواب بود. پتو همان و بیدار شدن ترنج همان. البته من و داریوش خیلی مدیریت کردیم که تخصصی بیدارش کنیم. فکر کنم ترنج رنگ‌های چتر رو خیلی دوست داشت.

    ترنج پتو پیچ و چتر

    بارون شدیدتر شد و سوار ماشین شدیم و وقتی برگشتیم خونه همون طور که واضحه بارون قطع شد و ابرهای سیاه رفتند و دوباره هوا آفتابی شد.

    ترنج و مریم

    مریم اول از چشم‌های ترنج شروع کرد. خیلی با علاقه و با دقت انگشت اشاره اش رو می‌برد طرف چشم ترنج که فرو کندش توی چشماش. پشتکارش عالی بود. بعد آخرها دست ترنج رو می‌گرفت و می‌گفت دست دست. به هر دوی «بده» و «بگیر» می‌گه «اِده». یه چیزی رو می‌آورد می‌داد دستت می‌گفت اِده که این اِده‌ی اول به معنی بگیر بود. بعد دوباره همون موقع دستش رو می‌آورد جلو باز می‌گفت اِده که یعنی بده و باید هرچی بهت داده بود رو برمی‌گردوندی بهش. همه‌ی اشیا هم یا گوشی موبایل بودن یا هیچی نبودن. هرچی می‌گرفت دستش می‌برد سمت گوش‌اش می‌گفت الو؟

    و این بود ماجرای سفر ترنج به سمت غرب و بازدید مشترک مریم و ترنج از لاماها.