امروز، یعنی دیروز، وقت پزشک متخصص کودکانی بود که یک ماه و نیم پیش داده بودن برای اسهال ترنج. دکتر محل گفت برید به هر حال با اینکه دیره. ما هم رفتیم. آقای متخصص تعجب کرد و گفت من وقتم میتونست جوری باشه که زودتر ببینمش و لابد خورده به تعطیلات کریسمس و سال نو. گفتم نخیر. ماجرا مال یک ماه پیش از اونه. خلاصه که گفتم حالا تابع وارون اسهال شده ماجرا. گفت جای نگرانی نیست. ولی تصمیم گرفت آزمایش خون بگیره از بچه. رفتیم خون بگیرن ازش. داریوش نشوندش توی بغلش و یه پرستار یه دستش رو گرفت و یه پرستار دیگه هم سوزن سرنگ رو فرو کرد توی دست طفلی. اولش اصلا گریه نکرد. ولی چون سوزن طولانی موند توی دستش بالاخره اشک بچهام در اومد. من هم که دستم رو گرفته بودم روی چشمم. بقیه توی اتاق به من دلداری میدادن.
هنوز خوب نشده سرماخوردگی اش. شبها طفلی با گرفتگی بینی بیدار میشه. چون بلد نیست فین کنه و گلاب به روتون اخ و تف و این چیزا همهاش بینی و گلوش گرفته است. من و داریوش هم سرما خوردیم. من که سرفه میکنم زهره اش میره و میدوئه میاد بغلم و سرش رو میذاره روی سینهام و با دستهاش فشارم میده و مظلوم نگاهم میکنه.
چند شب پیش وسط گریههاش چندتا ماما و مَ مَ هم گفت که خب من به خودم نگرفتم چون هنوز به منظور صدا کردن من نمیگه و فقط داره یاد میگیره مثل دد بگویدشون (همون بگدشون خودمون).
در این عکسها هم خیلی ژولی پولی و هپلیه. چون از ترس این چند روز حموم نبرده بودمش که بدتر نشه سرماخوردگیاش. ولی امشب بالاخره شستیمش.
دختری دارم با دماغ آویزون که دماغش هم ناموسشه : ( دیگه بدونید با هر بار پاک کردن دماغش چه بر من و خودش میره. دیشب هم هی بیدار میشد گریه میکرد چون بینیاش گرفته بود و نمیتونست نفس بکشه. سینهاش هم صدا میداد.
چند دقیقه بعد از اینکه این رو نوشتم هم یه سکتهی حسابی کردم. اگه به پاش نرسیده بودم پرت شده بود از تخت پایین و با سر خورده بود زمین. رسید به لبهی تخت اومد بشینه باسنش روی تخت پایین نیومد. پرت شد پایین. یه پاش رو تو هوا گرفتم. سرش یک سانت با زمین فاصله داشت که نگهش داشتم. همهی تنش از تخت آویزون بود و یه پاش توی دست من. هم اون ترسید هم من.
حمام رفتنش تغییر کرده. وقتی میخوایم بذاریمش توی وان مقاومت میکنه. یعنی هی پاهاش رو جمع میکنه و نمیخواد بشینه. اما وقتی بالاخره راضی شد و نشست دیگه باید با خواهش و التماس بیاریمش بیرون. و چه آبی گواراتر از آب وان؟ ها؟ نه جدی شما بگو؟ آب به این تمیزی و زلاااالی! از هر فرصتی برای قلپ قلپ خوردن ازش استفاده میکنه. حتی خودش رو سر میده که دهنش هم سطح آب توی وان بشه و بتونه بخوردش. یا وقتی بغلش میکنم آب روی دستم رو میمکه.
ترنج ناگهانی تصمیم گرفته غذا بخوره. البته الان هم ناز و ادا داره ولی به هر حال بهتر از یک هفته قبل غذا میخوره. دیگه یه مقدار دل به دریا هم زدم و غذای آماده بهش دادم وسط غذاهایی که خودم میپزم براش. اولین بار که خوب غذاش رو تا ته خورد بهش کمپوت میوههای قرمز دادم. وعدهی بعد هم سیب زمینی و هویج پختهی آماده بود. امروز هم که دیگه در نهایت درهم و برهمی گوشت و سیب زمینی و هویج و پیازی که قبلا پخته بودم و کوبیده بودم رو با کمپوت میوههای قرمز قاطی کردم و یه مقدار آرد برنج هم بهش زدم و دادم بهش که تقریبا خوب خورد. مرغ و گلابی هم بهش دادم حتی.
نون هم خیلی دوست داره. نون تست شده رو با احتیاط با دو انگشت میگیره و بررسی میکنه و بعد میخوره و اجازه میده ما هم غذامون رو بخوریم.
گلاب به روتون دستشویی اش هم به همین نسبت که غذاش بیشتر شده، وسیعتر شده.
فکر کنم باز داره دندون در میاره. همهاش در حال گاز زدن همه چیزه و آب دهنش آویزونه و خیلی هم جیغ و داد میکنه.
خانم از بادکنک هم میترسه ولی توپ رو دوست داره. نمیدونم چطوری میفهمه با هم فرق دارن.
صبح بردیمش کلینیک کودکان وزنش کردیم. اومده روی منحنی پایینی. یعنی اون قدری که قرار بوده وزنش توی سه ماه گذشته اضافه بشه نشده. پرستاری که اونجا بود گفت به خاطر اسهال احتمالا وزنش کم تغییر کرده. ولی خب من خودم میدونم به خاطر کم غذا خوردنه. البته قطعا اسهال تاثیر زیادی داشته.
امشب یه مقدار از نخود سبز و اسفناجی که برای خودمون آبپز کرده بودم بهش دادم، با دست. یعنی با انگشتهام لهشون کردم و گذاشتم توی دهنش. این طوری میخوره ولی اگه با قاشق بخوام بهش بدم نمیخوره و پس میزنه. انگار که به دست من اعتماد داشته باشه و به قاشق نه. حالا این روش رو هم امتحان میکنم ببینم شاید جواب داد.
پرستاره میگفت بهش زیاد شیر میدی. باید شیر رو کمتر کنی تا گشنه بشه و میل به غذا پیدا کنه. ولی خب من دلم نمیاد وقتی شیرجه میزنه و از من بالا میاد تا شیر بخوره پسش بزنم.
اسهالش تقریبا خوب شده. دیروز تازه نامه اومده از بیمارستان که وقت دادن برای ۲۲ ژانویه. من دیگه چیزی نگم. خودتون فحش و ناسزا بدید به اناچاس. ششمین دندونش هم در اومده. گوشت قرمز هم بهش دادم خورد. میدونم دیره به نظر شما ولی من با سرعت خودم پیش میرم.
نمیتونید تصور کنید که من چه میکشیدم برای یک قطره آب یا هر نوع مایع دیگه ای به ترنج دادن. به هیچ وجه که از لیوان مخصوصش که نمیخوره. توی قاشق هم بیشترش رو فوت میکنه. توی شیشه شیر هم که اصلا بلد نیست مک بزنه و گاز میگیره سرشیشه رو. آخرش مجبور شدم لیوان معمولی استفاده کنم که تا اینجا جواب داده. اون هم البته مشکلات خودش رو داره. یا با دو دست میچسبدش و نمیذاره من حرکتش بدم، یا شروع میکنه به دست زدن که این وسط میکوبه به دو طرف لیوان. یا انگشتهاش رو از دو طرف فرو میکنه توی لیوان تا دستش به آب برسه. ولی به هر حال همون اندازه که آب بیرون میریزه از لیوان روی زمین و لباس و دست و پای من و خودش، همون اندازه هم میخوره. شاید حالا یه مقدار بیشتر حتی.
جواب آزمایش اش اومده و خوشبختانه عفونت نداره و احتمالا ویروسی باشه اسهالش. هنوز هم ادامه داره. خیلی داره اذیت میشه. پزشک محترم بالاخره یه چیزی مثل اوآراس داد که توی آب حل میکنمش و به همون روشی که در بالا گفتم بهش میدم بخوره.
توی این چند روز هم چند بار با مامانم کلاهمون رفته تو هم به خاطر اینکه فکر میکنند من شمر هستم و به این بچه آب نمیدم. حالا هی بیا توضیح بده که اینجا میگن تا یک سالگی بهتره که آب ندی به بچه.
ترنج اسهال داره. از دیشب تا الان که ۱۱ شبه ۱۱ بار شکمش کار کرده. شب دو بار بیدار شد و شکمش کار کرد. معلوم بود دلپیچه داره. صبح که پوشک اش رو عوض میکردم توش خون بود. به داریوش که تازه رفته بود سر کار زنگ زدم که برگرده. بردیمش دکتر. مدفوعش رو فرستاد برای آزمایش. هیچ دارویی هم نداد، گفت تا نتیجهی آزمایش نیاد و علت مشخص نشه نمیتونم چیزی بدم. معاینهاش کرد و گفت چون فعالیت عادی داره و غذاش رو میخوره و بالا هم نیاورده احتمالا مشکل جدی ای نیست. ولی من خیلی ترسیدم صبح …
براش روروئک گرفتیم. اولش خودش رو خم میکرد وقتی مینشوندیمش اون تو. بعدش یاد گرفت وایسه. وقتی دکمههاش رو فشار میده و موسیقی پخش میشه با موسیقی بالا پایین میپره. مثل کابویها.
بهش مرغ و هویج پخته و پوره شده دادم. دو سه قاشق خورد باقی اش رو تف کرد بیرون و دیگه نخورد. حالا دوباره امتحان میکنم. خودم نگران آهنی که بهش میرسه هستم. چون ذخیرهی آهنی که از بدن من دریافت کرده توی ۶ ماهگی تموم شده. مولتی ویتامینی هم که بهش میدم آهن کمی داره و حدود ۲۰ درصد از نیاز روزانهاش رو برآورده میکنه. باید گوشت بخوره. حالا بگذریم که چقدر با خودم درگیری دارم سر اینکه بهش باید گوشت بدم ولی خب با این کار وارد سیستم خوردن گوشت باقی حیوانات میکنمش و این که این کار چقدر اخلاقیه و چقدر غیر اخلاقی. من از پس گیاهخوار شدن خودم برنمیام و مطمئنم نمیتونم ترنج رو هم گیاهخوار کنم. خلاصه که خودم رو راضی کردم بالاخره. فقط باید بهش احترام به حیوانات رو یاد بدم و این که فقط برای رفع نیاز غذایی باید کشته بشن و این چیزا.