دختری دارم با دماغ آویزون که دماغش هم ناموسشه : ( دیگه بدونید با هر بار پاک کردن دماغش چه بر من و خودش میره. دیشب هم هی بیدار میشد گریه میکرد چون بینیاش گرفته بود و نمیتونست نفس بکشه. سینهاش هم صدا میداد.
چند دقیقه بعد از اینکه این رو نوشتم هم یه سکتهی حسابی کردم. اگه به پاش نرسیده بودم پرت شده بود از تخت پایین و با سر خورده بود زمین. رسید به لبهی تخت اومد بشینه باسنش روی تخت پایین نیومد. پرت شد پایین. یه پاش رو تو هوا گرفتم. سرش یک سانت با زمین فاصله داشت که نگهش داشتم. همهی تنش از تخت آویزون بود و یه پاش توی دست من. هم اون ترسید هم من.
سرماخوردگی
2013/01/06 by الهه
Category بچه داری, ترنج | Tags: , بچه داری, ترنج
به خیر گذشته!
من خواهر کوچولوم یادمه یه بار جلوی چشم ماها از گهواره ش که ارتفاع بلندی هم داشت افتاد پایین اما به طور غریزی خودش با دستاش اومد روی زمین و سرش آسیب ندید. خدا خیلی رحممون کرد، اینو خوندم یاد این خاطره هم افتادم.
مانلی هم از تخت اوفتاد اما شانس آوردیم که با یه بالش اومد پایین. خدا خودش نگه دار همه بچه ها باشه.