سه چهار روزه ترنج صبحونه پنیر چدار میخوره با نون. بیشتر وقتها جدا جدا میخوردشون. دیشب هم بهش اول مایهی پاستا رو جدا دادم و بعد پاستاهای آبکش شده رو جدا. ما توی شهر تنبلهای پینوکیو زندگی میکنیم که آب و آرد رو جدا میخوردن میرفتن جلوی آتیش میایستادن که توی شکمشون تبدیل به نون بشه. کار ما از تنبلی نیست از اینه که ترنج معمولا ترکیبی چیزها رو نمیخوره و امنتره که جدا جدا بدیم تا لااقل یک بخش غذا رو خورده باشه.
Posts Tagged ‘بچه داری’
-
شهر تنبلهای پینوکیو
November 4, 2013 by الهه
Category بچه داری, ترنج | Tags: بچه داری,ترنج,عکس,غذا دادن,پنیر,پینوکیو | No Comments
-
خلاصهی اخبار: عاشقتم
September 3, 2013 by الهه
به ترنج میگم: مامان من عاشقتم. میگه: آشه؟؟ وقتی شیر خوردنش هم تموم میشه میگه: آشه. چون همیشه بهش میگم عاشقتم . فکر میکنه بعد از شیر خوردن باید بگه عاشقتم.
هی میگه آبه آبه آبه که فکر میکنی ده ساله آب نخورده بعد لیوان آب رو که بهش میدی یه جرعه میخوره باقی اش رو خالی میکنه روی زمین. امروز هم که اومد خالی اش کرد روی پای من بعد رفت یه دستمال آورد شروع کرد به خشک کردن پام.
به جز انگور تقریبا دیگه هیچ میوهی دیگه ای نمیخوره ولی تصمیم گرفتم از امروز دیگه بهش انگور ندم چون بیشترین میزان قند توی میوهها رو داره و فکر نکنم خوب باشه در این حجمی که ترنج میخوره.
خیلی حمام رفتن رو دوست داره و این عشق داره شدیدتر میشه. در طول روز چندین مرتبه پیش میاد که بره کنار وان وایسه گریه کنه و همینطور لفظ قلم بگه: حمام، حمام. بیشتر وقتها با باباش میره حمام و بیشتر از نیم ساعت توی وان آب بازی میکنه.
یه کارت مترو پیدا کرده بود عکس داریوش روش بود. آورده به من نشون میده میگه: باباته.
پیاز از توی آشپزخونه آورده میگه توپا توپا.
توی رقصیدن پیشرفت کرده و حالا دیگه دستهاش رو هم به ترتیب بالا و پایین میبره و انگشتهاش رو به عنوان بشکن زدن به هم میزنه. دیگه مثل کلاه قرمزی فقط دستهاش رو نیم دایرهای نمیچرخونه.
انقدر از ترنج سوال کردم ازینا میخوای؟ (اشاره به خوردنیهای مختلف) فکر میکنه از اینا یه نوع خوردنیه. میره دم یخچال میگه اینا اینا (به فتح الف).
دیدم ترنج نشسته با یه چیزی داره صحبت میگه: مَسی؟ مَسی؟ رفتم نزدیک دیدم یه عنکبوت سیاه روی دستش داره راه میره و این به خیال اینکه مگسه بهش میگه مَسی.ترنج بغل باباش بود یه بچهای توی ماشین خرید مخصوص مرکز خریدمون نشسته بود و به ماشینه یه پرچم وصل بود. هی ترنج گفت آشیییی، آشیییی. آخر متوجه شدم منظورش آقا شیره است. عکس یه شیر روی پرچم بود.
رفته نشسته روی مبل یه مجله هم دستش گرفته پاهاش رو هم دراز کرده با دست چپش میزنه روی مبل کنارش و میگه: بِشی، بِشی. یعنی من رو احضار میفرمایند که برم کنارشون بشینم.
میره هی سیخ میزنه به گبه بعد گبه گازش میگیره بعد این ذوق میکنه دست خودش رو از همونجایی که گبه گاز گرفته گاز میگیره.
Category ترنج, روزانه | Tags: آب,بچه داری,ترنج,حرف زدن,حمام,داریوش,رقص,میوه | 1 Comment
-
مرسی به کسر م
July 31, 2013 by الهه
هر چیزی که میاره میده دستت میگه: مِسی (مرسی). هر چیزی هم که ازت بگیره میگه مِسی. حتی وقتی میخواد چیزی رو به زور بده دستت میگه مِسی. مثلا ممکنه با گریه کنترل تلویزون رو بده دستت بگه مِسی، مِسی.
خیلی بد غذا میخوره. یه روز من رو هم میخوره یه روز هر کاری بکنم هیچی نمیخوره. وقتی نمیخواد غذا بخوره یه قیافهی مظلومی میگیره توی چشماش اشک جمع میشه میگه نه نه.
گشنهاش باشه میره جلوی یخچال وایمیسته میگه شی (شیر).
اگه شیر بخواد میره دستش رو میکوبه روی مبل. یعنی بیا اینجا بشین شیر بده به من.
از دو حالت موهای ترنج راضی ترم. یکی وقتی سشوار کشیده است یکی هم وقتی ژولی پولیه. موی شونه کرده رو دوس ندارم.
ترنج سیمیان. مدام یه سیم دستشه از این سر به اون سر خونه داره سر سیم رو فرو میکنه به هر جای خونه که گیر بیاره. ظهر اومده سر سیم رو فرو کرده توی پا و شکم من. با یک تیکه سیم یک ساعت سرگرمه.
ترنج از مخمل کتک بدی خورد و دستش زخم شد. جیغش رفت هوا. یه پنج دقیقه گریهی شدید کرد و وسط گریه چشمش خورد به گبه. کل گریه و جیغ و داد یادش رفت و خودش رو دراز کرد که گبه رو بگیره. بعد هم مخمل رو دید و با مهربونی صداش کرد مَ مَ.
هواپیما رو یاد گرفته. کتابش رو باز میکنه به صفحه ی عکسهای وسایل نقلیه که میرسه هواپیما رو نشون میده میگه: هوادا یا چیزی شبیه این. ولی هوا واضحه. حتی توی آسمون هم تشخیص میده هواپیما رو.
وقتی داریوش میآد خونه و صدای باز شدن در میاد من به ترنج میگم باباته آ. حالا یاد گرفته هر وقت هر جور صدای دری از خونههای اطراف یا خونهی خودمون میاد میگه: باباته.
شبها داریوش میآردش که به من شب به خیر بگه و ببوسدم. دستش رو تکون میده و میگه شَ (شب به خیر ورژن ترنج) و صورتش رو میچسبونه به صورتم. یه وقتهایی هم که من میرم شیرش بدم توی اتاق وقتی سیر میشه به زور من رو هل میده از روی تخت میگه شَ و بای بای میکنه. یعنی بسه برات. برو دیگه.
Category بچه داری, ترنج, روزانه | Tags: بچه داری,ترنج,حرف زدن,خواب,داریوش,شیر دادن,عکس,غذا دادن,مخمل,گربه | 3 Comments
-
نون و پنیر
June 11, 2013 by الهه
ترنج اگه ببینه سرم رو گذاشتم روی دستهام و خوابیدم، جوری که صورتم رو نتونه ببینه، هر کاری داشته باشه رو ول میکنه میاد به زور صورتم رو برمیگردونه و تند تند باهام حرف میزنه و کلهاش رو بالا پایین میکنه جوری که انگار میخواد از من تایید حرفهاش رو بگیره و نذاره که سرم رو برگردونم.
عکس حیوانات توی کتابهاش رو میبوسه.
پاستا خیلی دوست داره. مخصوصا مدل پیچ پیچیاش.
صبحها معمولا بهش نون پنیر میدم اون هم در حد لقمههای نانومتری چون اگه از نصف بند انگشت بزرگتر باشه قطعا از دهنش در میاره و با انگشت اول پنیرهای روش رو برمیداره و میخوره بعد هم نون رو به در و دیوار میماله و همه جا پنیری میشه. چیز دیگه ای رو صبح خوب نمیخوره به غیر از موز و رازبری.
خیلی درگیرم با خودم که این حجم غذایی که میخوره کافیه یا نه. یه روزی نصف اون چیزی که براش میارم رو هم نمیخوره یه روزی هم همه اش رو میخوره و باز هم میخواد. یه وقتهایی اولش نمیخوره و حتی گریه زاری راه میاندازه ولی اگه اصرار کنم همه اش رو میخوره یه وقتهایی هم دیگه هر ادایی که بلدم رو در بیارم براش هم باز لب نمیزنه. همیشه این نگرانی رو دارم که شاید اگه بیشتر اصرار میکردم میخورد غذاش رو.
كنترل تلويزيون رو مياره با اون يكى دستش دست من رو باز مى كنه كنترل رو فشار مى ده توى دستم كه يعنى تلويزيون رو روشن كن يا صداش رو كه ميوت كردم درست كن یا اگه کانال رو عوض کردم برش گردون سر کانالی که قبلا بود.
Category بچه داری, ترنج, روزانه | Tags: بچه داری,ترنج,حرف زدن,غذا دادن,موز,میوه | 1 Comment
-
ترنج کاکل به سر
May 12, 2013 by الهه
وسط غذا خوردن کاسهای که چند تکه گوشت توش بود رو برداشت مثل کلاه گذاشت رو سرش. کاری دیگه از دست من برنمیاومد. بعد هم فوری خوابید و تخت رو حسابی به بوی گوشت پخته مزین کرد. پاداش همچین بچه ای چیه؟ حمام!
Category بچه داری, ترنج | Tags: آب,بچه داری,ترنج,حمام,عکس,غذا دادن | No Comments
-
بهانه
May 11, 2013 by الهه
ترنج بهتره. فقط خیلی گریه میکنه. انگار که دلپیچه داشته باشه. از سه شنبه تا حالا دیگه بالا نیاورده و تب نداشته اما یه مقدار مختصری شکمش عجیب کار میکنه. بزرگترین مشکل گریه کردنشه و اینکه از ۲۴ ساعت بدون اغراق ۱۸ ساعتش رو به من وصله و داره شیر میخوره حتی توی خواب که فکر میکنم حق داره چون غذای زیادی نخورده این چند روز. دیشب یه مقدار مرغ خورد و امروز هم یه چند قاشق سوپ و چند تکه سیب. حالا من به شیر خوردنش راضی ام چون چند شب اول که شیر هم نمیخورد و خیلی نگران بودم.
دکتر هم چند روز پیش دیدش و بهش یه پودری داد که با آب مخلوط کنم و بدم بخوره که کم آب نشه بدنش و ترنج هم که هر بار یک جرعه بیشتر نمیخوره.
ممنون از همهی شما دوستانی که حالش رو این چند روز پرسیدین.
Category بچه داری, ترنج | Tags: اسهال,بچه داری,ترنج | No Comments
-
بیرون روی و بالا آوردن
May 7, 2013 by الهه
از دیروز عصر ترنج اسهال و استفراغ گرفته. تمام دیشب رو تا صبح بالا آورد. حتی یک قطره آب توی معدهاش نمیموند و مستقیم بالا میآوردش. تمام ملحفهها و پتوها و دستمالهای خونه کثیف شد. دم دمای صبح دیگه حوله میآوردم میذاشتم زیرش. صبح اسهال هم شروع شد. تبش هم بالا رفت. زنگ زدیم اورژانس (۱۱۱) و پرستاری که پشت خط بود گفت بهش مایعات بدید و غذاش رو هم بدید بخوره و زنگ بزنید دکتر وقت بگیرید. یعنی عملا هیچ کاری نکرد.
به دکتر زنگ زدیم و بعد از یک ساعت و نیم پشت خط بودن منشی گفت دکتر بهتون زنگ میزنه و وقتی زنگ زد گفت کاری نمیتونم بکنم و باید دوره اش بگذره. بهش شیر خودت رو بده و غذا نده. تب بر هم گفت میتونیم بدیم.
از ظهر تا بهش تببر میدیم تبش تا ۳۸/۵ میاد پایین و دو باره یکی دو ساعت بعد میره روی ۳۹/۵. باید بین وعدههای تببر ۴ ساعت هم فاصله باشه و ناچار مجبوریم صبر کنیم.
خیلی بیحاله و ناله میکنه و تنش داغ داغه. بیشتر روز رو هم توی بغل من یا باباش خواب بوده.
دلم میسوزه برای بچه ام. خیلی داره اذیت میشه. یه چند دقیقهای اگه تبش بیاد پایین و موسیقی پخش بشه باهاش میرقصه ولی باز دوباره بیحوصله و بیحال میشه.
Category ترنج | Tags: آب,بچه داری,ترنج | 4 Comments
-
تهران من – پنج
April 21, 2013 by الهه
روز قبل از پرواز برای ترنج وقت پزشک کودکان گرفته بودم. پزشک محترم تا دیدش گفت این کوچولو کمبود شدید ویتامین دی داره. براش یه آمپول ویتامین دی نوشت و قطرهی آهن و یه شیر تقویتی. گفت همین الان برو از مچ دستش برام عکس بگیر بیار. با کلی گشتن اول بیمارستان علیاصغر رو پیدا کردیم که گفت عکس نمیگیریم. بعد رفتیم بیمارستان مفید و با کمک بابا مچ ترنج رو نگه داشتم و عکس گرفتم و دوباره توی ترافیک وحشتناک ظهر پنجشنبه برگشتیم مطب دکتر و عکس رو که دید گفت نرمی استخوان داره : (
دکتر گفت میتونی آمپول رو یا تزریق کنی یا با روغن زیتون قاطی کنی و در طول یک روز بهش بدی بخوره. من راه دوم رو انتخاب کردم. تا سه پنجم ماجرا خوب پیش رفت ولی دفعهی چهارم باقی موندهی سرنگ پرت شد به سقف. به خواهرم گفتم فکر کنم یکی دو طبقه خود به خود ساخته بشه اون بالا با این تقویتی که شد.
اون شیر تقویتی که نوشته بود که ایران گیر نیومد و اومدم اینجا گرفتم ولی دریغ از یک قطره که ترنج بخوره.
وقت دکتر گرفتم که برم داد و بیداد که چرا من هرچی بهتون میگفتم این بچه رشدش کند شده به من توجه نمیکردید؟ میدونم بازم کسی به حرفم گوش نمیده ولی بالاخره باید خودم رو خالی کنم. خودشون نژادشون به این بیآفتابی عادت داره ولی ماها که پوستمون تیره تره اگه به فکر خودمون نباشیم در کودکی نرمی استخوان و کوتاهی قد و در بزرگسالی پوکی استخوان میگیریم.
شب فاطمه زنگ زد که با هم بریم بیرون. من حالم بهتر بود و از طرفی هم نمیتونستم توی خونه بمونم از غم و ترنج هم شبهای قبل خیلی دیر خوابیده بود و بهتر بود بیرون بمونه و آخرین فرصت دیدن فاطمه هم بود، برای همین باهاشون رفتم بیرون که خیلی هم خوب بود و خوش گذشت و ترنج یک دل سیر کباب خورد و به فرشهای زیر پامون هم کباب داد و موی پسر یکی از دوستهای فاطمه رو کشید و آخر شب هم برای چایی خوردن رفتیم خونهی یکی دیگه از دوستهاشون و ترنج هم با هوشیاری تمام همراهیمون میکرد و حسابی اونجا بازی کرد و دیگه توی راه برگشت که ساعت نزدیک ۳ صبح بود بدون گریههای شبهای گذشته خوابش برد.
روز آخر که به گریه گذشت. نمیتونستم جلوی اشک خودم رو بگیرم. مامان و بابا و الهام هم خیلی گریه کردن. میدیدم که یواشکی میرن توی اتاقی که ترنج خوابیده و میبوسندش و گریه میکنند.
دیگه توان نوشتن از ماجراهای فرودگاه رو ندارم. ترنج توی همهی پروازها از اول تا آخر پرواز خوابید و به جز فرودگاه اسلو اصلا هیچ اذیتی نکرد.
با دوستم و شوهر و دخترش برگشتیم نروژ و فرداش هم من و ترنج اومدیم لندن. نروژ برف اومده بود و ابری بود و با خانوادهی دوستم کلی غصه خوردیم.
و این بود پایان سفرنامهی ترنج به تهران.
Category بچه داری, ترنج | Tags: ایران,بچه داری,ترنج,تهران,سفر,عکس,فرودگاه,مهمان,هواپیما | 2 Comments
-
ترنج سرما خورده
April 19, 2013 by الهه
سه شنبه صبح با صدای حرف زدن ترنج بیدار شدم. همون طور که بین من و داریوش خوابیده بود با خودش بق بقو میکرد. دستم خورد به پاهاش دیدم چقدر داغه! دست زدم به پیشونی و دستهاش اونا هم مثل کوره داغ بودن. خواب و بیدار از توی کشو دماسنج رو در آوردم و کردم توی گوشش. یه گوشش ۳۹/۶ بود یه گوش دیگهاش ۳۹/۲. داریوش رو بیدار کردم. پاهای ترنج رو زیر شیر شستم و چون گریه میکرد ادامه ندادم دیگه.
بهش یه قاشق کلپل دادم. یک ساعت بعدش تبش اومده بود روی ۳۸. زنگ زدیم اناچاس دایرکت. گفت اصلا پاشویه و پیشونی شویه (کمپرس آب سرد) نکنید و اگه خیلی تبش بالا رفت لباسهاش رو در بیارید. بعد از کلی سوال و جواب گفت ساعت ۸ زنگ بزنید به جیپی. زنگ زدیم و قرار شد دکتر ساعت ۹:۴۰ زنگ بزنه که اگه لازم بود وقت بده ببریم ببیندش. بچه ام همهاش بیحال بود. دکتر زنگ زد و گفت بیاریدش پرستار ببیندش. بردیم و بعد از چهل دقیقه انتظار بالاخره اون پرستاری که یه بار عفونت گوش من رو مسخره کرد و گفت چرا هی دارو میخوری و هیچ کاری برام نکرد و نتیجه اش این شد که شب صورتم کج شد از عفونت و کارم کشید به بیمارستان ترنج رو دید.
شکر خدا دماسنج که نداشت و یه نگاهی به گلوی ترنج کرد و گفت گلوش که چیزی نیست اما این سرما خورده. در میان ناباوری من براش آنتیبیوتیک نوشت و برد دکتر امضا کرد.
داروش رو گرفتیم و آوردیمش خونه. حالا از اون روز سه نوبت در روز یه شربت زرد-سبزی رو میخوره که اصلا هم دوست نداره. نوبتهای ظهر که من تنهام بیشترش رو تف میکنه بیرون و میریزه به لباسهاش.
از دیشب سرفه هم میکنه و امروز توی خواب هم چند بار سرفه کرده. اما تب نداشته دیگه خوشبختانه.
تا این بچه یه ذره به غذا خوردن میافته یه طوری مریض میشه و بعدش تا ضعف و بد غذایی اش برطرف بشه چند ماه طول میکشه. اون اسهال لعنتی اش که رشدش رو خیلی کند کرد. حالا ماجراهای مربوط به قد و وزنش رو هم توی قسمت آخر سفرنامهی تهران مینویسم.
Category بچه داری, ترنج | Tags: بچه داری,ترنج | 1 Comment
-
و سرماخوردگی تازه
February 7, 2013 by الهه
هر سه سرما خوردیم و خوابیدیم توی خونه. طفلک ترنج که نه بلده فین کنه نه باقی موارد که گلو و بینی اش خالی بشه. غذا که میخوره یا حتی شیر، گاهی همه رو پرت میکنه بیرون چون نمیتونه نفس بکشه. شیر خوردن که خیلی سخته براش. هی وسطش روش رو برمیگردونه نفس میگیره.
به جیپی هم زنگ زدیم گفت شما دو تا رو که نمیبینم ولی اگه ترنج تب داره بیاریدش که تب هم نداشت و نبردیمش. تا این بچه میاد یه ذره جون بگیره هی باز مریض میشه. این زمستون لعنتی تموم شه دیگه.
گاهی که وایساده برای خودش و دستش رو به چیزی نگرفته برای خودش قر میده با هر جور موسیقی ای که در حال پخش شدن باشه.
Category بچه داری, ترنج | Tags: ایستادن,بچه داری,ترنج | 5 Comments