هنوز خوب نشده سرماخوردگی اش. شبها طفلی با گرفتگی بینی بیدار میشه. چون بلد نیست فین کنه و گلاب به روتون اخ و تف و این چیزا همهاش بینی و گلوش گرفته است. من و داریوش هم سرما خوردیم. من که سرفه میکنم زهره اش میره و میدوئه میاد بغلم و سرش رو میذاره روی سینهام و با دستهاش فشارم میده و مظلوم نگاهم میکنه.
چند شب پیش وسط گریههاش چندتا ماما و مَ مَ هم گفت که خب من به خودم نگرفتم چون هنوز به منظور صدا کردن من نمیگه و فقط داره یاد میگیره مثل دد بگویدشون (همون بگدشون خودمون).
در این عکسها هم خیلی ژولی پولی و هپلیه. چون از ترس این چند روز حموم نبرده بودمش که بدتر نشه سرماخوردگیاش. ولی امشب بالاخره شستیمش.
عزیزم ، موهاش رو چه بلند شده ، ایشالا هر چه زودتر خوب شه :*