RSS Feed

‘گام‌های ترنج’ Category

  1. ابَ بَ بَ بَ

    December 6, 2012 by الهه

    اسهالش تقریبا خوب شده. دیروز تازه نامه اومده از بیمارستان که وقت دادن برای ۲۲ ژانویه. من دیگه چیزی نگم. خودتون فحش و ناسزا بدید به ان‌اچ‌اس. ششمین دندونش هم در اومده. گوشت قرمز هم بهش دادم خورد. می‌دونم دیره به نظر شما ولی من با سرعت خودم پیش می‌رم.


  2. کشف

    November 27, 2012 by الهه

    وقتی داره شیر می‌خوره اگه موهای من دم دستش نباشه دستش رو می‌بره لای موهای سر خودش و باهاشون بازی می‌کنه.

    چند دهم ثانیه می‌تونه وایسه بدون تکیه به چیزی.

    دیروز متوجه شدم که دیگه نمی‌تونم موبایل و هیچ چیز دیگه‌ای رو زیر پتو و پارچه و … قایم کنم. چون کشف کرده می‌تونه اونا رو کنار بزنه و هر چیزی رو که قایم کرده باشم برداره.

    اسهال‌ش هنوز خوب نشده. دیروز دکتر معرفی‌اش کرد بیمارستان. منتظرم که نامه بیاد.

    پریروز هدفون رو برداشتم به آی‌فون وصل کردم و گذاشتم توی گوش ام. صدای لپ‌تاپ رو تا ته بلند کردم و روی یه فیلم کلیک کردم و شروع کردم به دیدن. ترنج که روی پام تازه خوابیده بود بلند شد نشست. هنوز نمی‌فهمیدم چرا تا چند ثانیه.


  3. مرغ

    November 10, 2012 by الهه

    بهش مرغ و هویج پخته و پوره شده دادم. دو سه قاشق خورد باقی اش رو تف کرد بیرون و دیگه نخورد. حالا دوباره امتحان می‌کنم. خودم نگران آهنی که بهش می‌رسه هستم. چون ذخیره‌ی آهنی که از بدن من دریافت کرده توی ۶ ماهگی تموم شده. مولتی ویتامینی هم که بهش می‌دم آهن کمی داره و حدود ۲۰ درصد از نیاز روزانه‌اش رو برآورده می‌کنه. باید گوشت بخوره. حالا بگذریم که چقدر با خودم درگیری دارم سر اینکه بهش باید گوشت بدم ولی خب با این کار وارد سیستم خوردن گوشت باقی حیوانات می‌کنمش و این که این کار چقدر اخلاقیه و چقدر غیر اخلاقی. من از پس گیاه‌خوار شدن خودم برنمیام و مطمئنم نمی‌تونم ترنج رو هم گیاه‌خوار کنم. خلاصه که خودم رو راضی کردم بالاخره. فقط باید بهش احترام به حیوانات رو یاد بدم و این که فقط برای رفع نیاز غذایی باید کشته بشن و این چیزا.


  4. ترنج دست زنان با کامکارها

    October 23, 2012 by الهه

    انقدر مامان و بابا و الهام با اسکایپ بهش گفتن دست دست  و خودشون دست زدن که یاد گرفت دست بزنه.


  5. دندان بالا

    October 22, 2012 by الهه

    دندون بالاش در اومد. دست داریوش رو دیشب گاز گرفت و داریوش حس اش کرد. امروز هم نگاه کردم دیدم بله دیگه کامل مشخصه. این همه گریه و زاری و بی‌خوابی‌هاش احتمالا مال همین بوده. یه صدای بدی از دهنش میاد بیرون. دندون‌هاش رو می‌کشه به هم.

    صدای ضبط شده اش رو که می‌شنوه خیلی ذوق می‌کنه و هی سرک می‌کشه که ببینه صدا از کجاست. می‌خنده و خودش هم تکرار می‌کنه دددددد اش رو.


  6. اَدَ دَ دَ دَ دَ دَ دَ

    October 21, 2012 by الهه

    عصر که با دوستمون کافه بودیم ترنج توی کالسکه‌اش که نشسته بود یه صداهایی از خودش در می‌آورد که با قبل فرق می‌کرد. خیلی توجه نکردم. از وقتی اومدیم خونه شروع کرد به اد د د د د د گفتن. فکر نمی‌کردم بدون دندون‌های بالا بتونه دال رو بگه ولی خب می‌گه دیگه. حالا هم کوتاه نمیاد. هی ادامه می‌ده به دَ دَ دَ دَ گفتن. حالا من داشتم به دوستم می‌گفتم که ترنج هنوز حرف نمی‌زنه و اون هم گفت چه عجله‌ای داری. زوده هنوز.

    دیگه وقتشه که باهاش تمرین کنم بتونه بگه قسطنطنیه.

    ترنج دددددد گویان


  7. به خاطر کوزه به سرها

    October 13, 2012 by الهه

    کوزه به سر

    به کسی نگید ولی من تا امشب به ترنج آب نداده بودم. فیلتر آب‌مون تموم شده بود و هی یادم می‌رفت که فیلتر بخرم. آب لندن رو اگه فیلتر نکنید و باهاش چایی درست کنید یه لایه‌ی ضخیم چربی روی چای جمع می‌شه. همه ظرف‌ها هم بعد از شستن با این آب حتما لک می‌شن. من که جرات ندارم آب فیلتر نشده بخورم برای همین آب معدنی می‌گیرم ولی برای چایی  آب رو فیلتر می‌کنیم و می‌جوشونیم و استفاده می‌کنیم. برای غذا پختن هم دل به دریا می‌زنم و به این امید که آب می‌جوشه از آب شیر استفاده می‌کنم. هر چند فکر کنم آب رودخونه‌ی تیمز رو بدون هیچ تصفیه‌ای می‌فرستند توی لوله‌ها : |

    لیوان در نقش دندونی

    خلاصه که امشب سعی کردم توی یه لیوانی که مثلا مخصوص آب خوردن برای اولین باره به ترنج آب فیلتر شده‌ی جوشیده‌ی خنک شده بدم … ولی دریغا که همه‌ی فرش و صندلی‌های اطراف و پرده و موکت آب خوردند ولی ترنج نه. لیوان رو مثل شمشیر تو هوا دور سرش می‌چرخوند و جیغ می‌کشید. یا اگه خسته می‌شد به عنوان دندونی ازش استفاده می‌کرد. تا اینکه پرتش کرد رو زمین و موفق شدم وسط گریه و جیغ و دادش یه قاشق رو جایگزینش کنم. به هر حال تجربه‌ی آب خوردن موفقی نبود امشب.


  8. سخنران ایستاده

    September 28, 2012 by الهه


  9. من ایستاده‌ام تا …

    September 27, 2012 by الهه

    شاید یک ماهی بود که وقتی روی زانوم یا بین پاهام رو به خودم می‌نشوندمش سعی می‌کرد دستش رو بگیره به لباس من و بلند شه. گاهی هم موفق می‌شد. اما خب دیگه الان چند روزه تونسته توی تختش خودش بشینه و بعدش بلند شه. فکر کنم باز باید یه پله تخت رو ببرم پایین. مخصوصا با این اشتیاقی که برای بلند کردن پاش نشون می‌ده.

    گاهی هم می‌افته. بعضی وقت‌ها گریه می‌کنه و گاهی هم به سخنرانی و بازی اش ادامه می‌ده.

    هوراااا وایسادم

    بذار ببینم می‌تونم بیام بیرون

    دیگه چه خبر؟

    یالا یالا رقص و شادی

    خسته شدم، بشینم یه کم


  10. سرک کشیدن

    September 22, 2012 by الهه

    دو سه روزه وقتی روی صندلی اش نشسته باشه و مثلا چیزی توی لپ‌تاپ من حرکت کنه یا مخمل و گبه اون پایین راه برن خودش رو بالا می‌کشه تا ببیندشون. یعنی سر و گردنش رو بالا می‌کشه تا جایی که می‌تونه. امشب هم یکی دو مورد جیغ زده. تا حالا جیغ نزده بود. اده بده هم می‌گه یه مقدار. یعنی کلمات دو بخشی بی‌مفهوم البته.

    پوره‌ی گلابی رو خیلی دوست داره. دیروز هم بهش گلابی دادم هم ظهر چشمش خیلی به دهن من بود وقت خوردن دوباره یک چهارم یه موز کوچیک له کردم بهش دادم.

    دیگه فکر کنم داره یاد می‌گیره که انتخاب کنه بغل کدوممون باشه. دیشب دادمش بغل داریوش گریه کرد و دستش رو باز کرد که بیاد بغل من. صبح هم داریوش از اتاق رفت بیرون گریه کرد.

    این‌ها که می‌نویسم شاید به نظر عادی بیان ولی خب برای من ای که مادر یه بچه ام و هی یاد گرفتن‌های گام به گامش رو می‌بینم جالب اند. برای همین پوزش از باقی حضار که اینا به نظرشون قربون دست و پای بلوریت برم میان یا خیلی طبیعی هستند.