RSS Feed

من ایستاده‌ام تا …

2012/09/27 by الهه

شاید یک ماهی بود که وقتی روی زانوم یا بین پاهام رو به خودم می‌نشوندمش سعی می‌کرد دستش رو بگیره به لباس من و بلند شه. گاهی هم موفق می‌شد. اما خب دیگه الان چند روزه تونسته توی تختش خودش بشینه و بعدش بلند شه. فکر کنم باز باید یه پله تخت رو ببرم پایین. مخصوصا با این اشتیاقی که برای بلند کردن پاش نشون می‌ده.

گاهی هم می‌افته. بعضی وقت‌ها گریه می‌کنه و گاهی هم به سخنرانی و بازی اش ادامه می‌ده.

هوراااا وایسادم

بذار ببینم می‌تونم بیام بیرون

دیگه چه خبر؟

یالا یالا رقص و شادی

خسته شدم، بشینم یه کم


2 Comments »

  1. نجات says:

    آخ آخ منتظر اون لحظه ایم که بدو بدو بیاد سمتت :** قربونش برم چه دلشم میخواد از تخت بیاد بیرون

  2. نوشا says:

    ای جان دختر خوشحال دختر زرنگ و باهوش :***

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.