شاید یک ماهی بود که وقتی روی زانوم یا بین پاهام رو به خودم مینشوندمش سعی میکرد دستش رو بگیره به لباس من و بلند شه. گاهی هم موفق میشد. اما خب دیگه الان چند روزه تونسته توی تختش خودش بشینه و بعدش بلند شه. فکر کنم باز باید یه پله تخت رو ببرم پایین. مخصوصا با این اشتیاقی که برای بلند کردن پاش نشون میده.
گاهی هم میافته. بعضی وقتها گریه میکنه و گاهی هم به سخنرانی و بازی اش ادامه میده.
آخ آخ منتظر اون لحظه ایم که بدو بدو بیاد سمتت :** قربونش برم چه دلشم میخواد از تخت بیاد بیرون
ای جان دختر خوشحال دختر زرنگ و باهوش :***