داره آش می خوره با لبخند رضایت برگشته به من می گه: توپ داره. منظورش نخودهاشه.
بستنی من تموم شد از اون طرف اتاق با عجله اومد بستنی اش رو گرفت جلوی صورت من گفت: یکی گاز بزن، گاز بزن.
شمردن فارسی ترنج: یک، دو، سه، چار، پنچ، هشت، نه، ده، یازده، سیصد، چارده.
بچه کنارم دراز کشیده بود با آیپد جورج کنجکاو می دید. اقلا هفت بار وسط کارتون دیدن نیم خیز شد صورتم رو با دو تا دستش گرفت و روی بینی یا گونه ام رو بوسید. این جوری آدم رو بیچاره ی خودشون می کنن. دیگه همه بداخلاقی های غروبش یادم رفت.
داره متضادها رو یاد می گیره. خودش البته از میون حرف ها. تمیز و کثیف، کوتاه و بلند، بزرگ و کوچیک، درست و خراب رو بلده.
به خودش می گه شما. شما بخورم. دستش رو هم گاهی برای تاکید می زنه به سینه اش می گه شما بخورم. نههههه شما بخورم. یعنی من بخورم. بده شما یعنی بده من. مال شمائه، مال منه.
به گربه ی دوستمون در حالی که داره دنبالش می دوئه و زهره گربه رفته می گه: پیشی بیا برو کاری بئت (بهت) ندارم.
داره نیمه عریان توی خونه میگرده تا باباش ببردش حموم. بهش میگم مامان بیا بوست کنم خوشحال بشم. رفته دو سه دقیقه بعد برگشته با لبهای غنچه کرده من رو بوس کرده به چشمام نگاه میکنه میگه خوشال شدم؟ گفتم آره مامان من خوشحال شدم.
رفتم تو اتاق پتو و بالش بیارم دیدم بیداره داره با آیپد یه چیزی می بینه. از دیدنم ذوق کرد خودش رو کشید وسط تخت و برای من جا باز کرد و گفت: مامان بهم (با هم) بیبینیم. یه کم خوابیدم پیشش و با هم یوتیوب دیدیم بعد اومدم بیرون.
یه ضرب المثلی هست که میگن پیه اضافه رو به باسن (اون یکی کلمه اش البته) میمالن. ترنج الان داره اجراش میکنه ولی با پاستیلهایی که دلش رو زدن. به همه جای خونه چسبوندشون و به دست و پای خودش و اسباب بازیهاش و به عنوان سیمان برای چسبوندن دو تا اسباب بازی به هم ازشون استفاده کرد و خلاصه هر کاری که از پنج شش تکه پاستیل برمیاد.
وقتی خودش داره میافته میگه: دارم میافتم. وقتی حس میکنه من دارم میافتم یا چیز دیگه ای داره میافته از جایی میگه: دارم میافتی. صرف و نحو خودش رو داره فعلا.
بهش میگم مخمل رو اذیت نکن. خودش ادامه میده: آره، اذیت نکن، کوچولوئه، گنا میکنه.
ببینه صورتم یه کم درهمه و از چیزی ناراحتم انقدر میگه «مامان بخند» تا بالاخره بخندم.
چند روز پیش با داریوش و ترنج رفته بودیم خرید. موقع بیرون اومدن از فروشگاه داریوش میگه: این شکلاتی که دست ترنجه رو تو دادی بهش؟ گفتم نه. برگشتم دیدم وقتی داریوش داشته پول میداده ترنج از جلوی صندوق یه دونه شکلات گنده خودش برداشته. خدا رحم کرد از فروشگاه هنوز بیرون نرفته بودیم. ازش گرفتم گذاشتم سر جاش.
به بیا کنار میگه بی کناک.
گاهی وسط بازی کردن نفس عمیق (آه) میکشه میگه خسته شدم.
تا ده انگلیسی رو کامل و مرتب میشمره.