امروز پاهاش رو پیدا کرده. گذاشته بودمش توی تختاش داشتم اتاق رو مرتب میکردم وقتی برگشتم دیدم دستش به پاشه. دویدم رفتم دوربین آوردم.
داشت برای خودش و این آویز چرخون بالای سرش آواز میخوند و وسط ماجرا چشمش هم به پاش افتاده بود.
امروز یک کار دیگه هم کرده. خودش رو هل میداد طرف اسباب بازیاش. سعی اولیهاش برای سینه خیز رفتن مثلا. کوچیکتر که بود خودش رو توی بغل من از این شونه به اون شونه هل میداد. مامانم و خواهرم که توی اسکایپ میدیدنش بهش میگفتن اون موقع مارمولک. الان شده مارمولک سینه خیز رونده.
ای جونم با این عکسات :* واقعادست مامانش درد نکنه:)