توی این چند ماه هر تولدی که رفتیم ترنج گفت این تولد منه. اصلا هم رضایت نمیداد حتی بگیم تولد دوتاتون. میگفت نه تولد منه تا بالاخره دیروز تولد خود خودش شد. خیلی خوشحال بود و بهش خوش گذشت.
مثل همه پدر و مادرها من باورم نمیشه انقدر این سالها زود گذشته. این چند روز چند بار عکسهای تولدهای سالهای قبلاش رو نگاه کردم و دلم تنگ شده.
ازش پرسیدم دوست داری تولدت چه رنگی باشه؟ گفت آبی. من هم که از خدا خواسته، چون عاشق آبی و سرمهای ام. ولی بماند که چه بر من گذشت تا تونستم پیرهن آبی براش پیدا کنم. کی گفته آخه دخترها همهاش باید صورتی بپوشن؟ این هم تولد آبی ترنج: