یکی از خوبیهای محلهی جدید اینه که دوستهای بیشتری بهمون نزدیک اند. یه روز فهمیدیم که مرجان و دخترش الیا هم همین نزدیکیه خونهشون و دیگه از اون به بعد گاهی برای چای و قهوه و پیادهروی و خرید با هم قرار میذاریم. الیا هم مثل ترنج اسفند به دنیا اومده ولی دو سال بعد از ترنج.
ترنج به قورباغه میگه مارمولک. یعنی شما هرچقدر براش توضیح بدید که این قورباغه است و بعد از شما تکرار کنه گورباگه باز وقتی بخواد دربارهاش حرف بزنه میگه مارمولک. خلاصه این مارمولک مال الیاست ولی ترنج اصلا رضایت نمیداد که برگردونه به الیا. این مرحله که باید برای بچه توضیح بدی یه سری وسایل مال توئه و یه سری مال دیگران خیلی سخته. آخرش وقتی توی یه فروشگاه عروسک از دست ترنج افتاد زمین بدون اینکه ببینه برش داشتم گذاشتم توی کالسکه که مرجان برش داره. و ناچار شدم بهش بگم گم شده یا اینکه تشنه بوده رفته آب بخوره.
چه عکسهای قشنگی. آفرین به شما. منو هم سر ذوق آوردین. آدرس وبلاگم روقبلا داده بودم باز م می ذارم
chmamach.blogsky.com