امروز عصری ترنج رو روی تخت خودمون خوابونده بودم. بیدار شده بود و میخواستم بهش شیر بدم. خودم خیلی تشنه بودم. رفتم توی آشپزخونه شیشهی آب رو برداشتم. یه صدایی از توی اتاق اومد و مخمل دوید سمت اتاق. من هم پشت مخمل دویدم. از در هال که رد شدم دیدم ترنج به صورت افتاده روی زمین و همون لحظه جیغ اش بلند شد. اصلا حال خودم رو نمیفهمیدم. دویدم بغلش کردم. گریه میکرد و من هی ازش معذرتخواهی میکردم. چند دقیقهای گریه کرد تا آروم شد ولی تا آخر شب هی انگار یادش بیاد بغض میکرد و گریه میکرد. به همهی تنش دست زدم که مطمئن بشم چیزی اش نشده. هی یادم میاد و هی تنم یخ میکنه. وقتی از اتاق اومدم بیرون دیدم شیشهی آب رو همون وسط راهرو کنار ظرف خاک مخمل و گبه پرت کردم ولی اصلا این کار یادم نمیاد.
ترنج دقیقا از روزی که دو ماه اش شد شروع کرد به غلتیدن ولی نصفه نیمه. تازه از دیروز شروع کرده به غلت کامل که این شد خاطره برای من از اولین غلتیدنش. باید سه تا غلت کامل زده باشه تا به لبهی تخت رسیده باشه و افتاده باشه پایین.