دخترم سه ساله شد. سه ساله که ما زندگیمون یه رنگ دیگه است. اولین تولدش بود که کامل متوجه بود مهمونی به خاطر اونه و از چند روز قبل خوشحال بود و منتظر. البته نگران هم بود که مهمونها میان کیک و میوههاش رو میخورن. روز قبلش با نگرانی میگفت نه اوریوانا نیان کیک منو بخورن. من خودم بخورم.
هر بار هم که بهش میگفتم تولدت مبارک با خوشحالی میگفت مرسی! خیلی بهش خوشگذشت. مرسی از دوستهای مهربونی که اومدن.