بالاخره روز موعود فرا رسید و من صبح کلهی سحر بیدار شدم و شیر دوشیدم و همه چیز رو آماده کردم که به ترنج شیر برنج بدم. ولی دوست نداشت.
قاشق اول رو خودم گذاشتم دهنش که اول میخواست خودش قاشق رو بگیره ولی بردم قاشق رو نزدیک دهنش و از چشیدن طعم شیر برنج صورتش رو جمع کرد. فکر نمیکردم واکنش اش این طوری باشه. چون هر چیزی که به دستش میرسه رو با اشتیاق شروع میکرده گاز گرفتن و مکیدن. بعد دیگه قاشق رو دادم دستش که یه مقدار بازی کنه باهاش. باباش هم اون آخر اومد دوباره امتحان کنه که اون هم موفق نبود.
بازم فردا امتحان میکنم ببینم چی میشه. کلا توی صندلی نشستن رو هم خیلی دوست نداره. زود حوصلهاش سر میره و شروع میکنه به غر زدن.
امروز راستی ۶ ماهش شد.
من عاشق کامنت های عکس ها هستم!
ای جااااانم غش کردم با این عکساش با این ناز و اداهاش :***
جووونم چه نازی میکنه تو عکساش ، گازززززززززززززززز
vaaaaaaaai! I can’t stand it anymore! so lovely and adorable!1000000000 kisses