RSS Feed

‘روزانه’ Category

  1. بازَمّا

    December 16, 2013 by الهه

    ترنج با صدای به هم کوبیده شدن در خونه‌ی همسایه بیدار شد و نشست روی تختش. با دیدن من که کنارش دراز کشیده بودم خیالش راحت شد. چشمش افتاد به آسمون ابری و گفت ابرووو؟ گفتم آره مامان ابر. بعد داستانش رو برام تعریف کرد. در حالی که دست‌هاش رو می‌برد بالا گفت: سبار، هوادا، بالا، ابرووو، ایژژژ. ترجمه: سوار هواپیما شدیم رفتیم بالای ابرها، ویژژژژ. دست‌ راستش رو هم مثل هواپیما توی هوا حرکت داد. بی‌خیال هم که نمی‌شد. پنج شش بار تعریف کرد ماجرا رو.

    توی سفر آخر  وقتی هواپیما رفت بالای ابرها دیدم می‌گه ابرووو؟ اول نفهمیدم منظورش چیه. بعد متوجه شدم که می‌گه ابر.

    20131203-Lisbon-D5000-135-Edit

    بچه ام مریضه. یه شب اسهال داشت، شب بعد بیشتر از ۱۵ بار بالا آورد تا صبح. روز تب کرد و هنوز هم تب داره ولی خوشبختانه دیگه بالا نیاورده. غذا هم چیز زیادی نخورده. فقط نارنگی خواسته ازمون و چند تا دونه پاستا خورده و آب. ولی خب بیشتر شیر می‌خوره.

    از صبح یه ۳۰-۴۰ تایی پیشی و جوجو و بازما (پروانه به زبان ترنج) و آشیری (آقا شیره) کشیدم براش. مداد شمعی قرمزه رو میاره می‌ده دست من می‌گه مامان پیشی. بعد دونه دونه نقاشی‌های بعدی رو سفارش می‌ده. بازَمه یعنی بازم بکش. یه ظرافت خاصی بین بازما و بازمه وجود داره که یه دفعه با هم اشتباهشون نگیرید.


  2. خلاصه‌ی اخبار سفر به ایران در تابستان و پاییز ۹۲ و بازگشت به لندن

    October 30, 2013 by الهه

    ترنج و الهه - عکس از میلاد صفرزاده

    وقتی رسیدیم تهران من دیگه از خواب بی‌هوش شدم. مامان و الهام داشتن برای ترنج قصه می‌گفتن. چه قصه‌ای؟ بز زنگوله پا! شروع می‌کنند به اسم بچه‌های بز که می‌رسن: شنگول و منگول و حبه‌ی انگور!! به اینجا که می‌رسن ترنج انقدر می‌گه انگور (اندو) که ناچار می‌شن براش انگور بیارن بخوره.

    چیز جدیدی که ترنج یاد گرفته: بابای، سی یو! ما که نمی‌گیم یا از برنامه کودک یاد گرفته یا از پستچی‌هایی که میان دم در چون همه باهاش رفیق اند. (همون هفته‌ی اول سی‌ یو یادش رفت)

    ترنج سرعت یادگیری کلماتش بیشتر شده. تقریبا همه‌ی کلمات رو پشت سر ما تکرار می‌کنه. حالا ممکنه بعضی حروفش جا بیوفتن یا جا به جا بشن. به گبه می‌گه دبه با تشدید ب. به جوراب می‌گه جوآآآب. به سارا می‌گه سایا.

    ترنج داره به زبون گربه ای با یه گربه‌ی نر خپل سیاه که پایین پنجره است صحبت می‌کنه. خیلی خوشگل یک در میون میو می‌گن هر کدوم.

    بستنی نونی زعفرونی دادیم دستش . بستنی رو می‌خوره نونش رو می ده دستمون. فکر می‌کنه اون پوستشه.

    ساعت پنج صبح بلند شده نشسته جیغ و گریه که الام، الام، بیم الام. یعنی الهام، الهام، بریم پیش الهام. انقدر گریه کرد تا الهام خواهرم اومد بغلش کرد.

    به مسواک می‌گه چیجا.

    وقتی سرخ‌دانه گرفته بود و بردمش دکتر  از در مطب رفتیم تو حالیم کرد که بذارم زمین. مستقیم رفت پشت میز دکتر دست‌هاش رو دراز کرد که یعنی بغلم کن. دکتره کپ کرده بود. بغلش کرد گفت بشونم روی میز. نشست خودکار دکتر رو برداشت شروع کرد روی دسته‌ی نسخه‌ها خط کشیدن. خیلی قیافه‌ی دکتره خنده دار بود. گفت چه زود دخترخاله می‌شه. متر دکتره و اون گوشی اش رو کشید. قشنگ کل مطب رو نابود کرد تا اومدیم.

    میاد اول می گه می می و بعد می شونه خودش رو توی بغل من. بعد خودش می گه چش (چشم) چون من همیشه بهش گفتم شیر می خوای مامان؟ چشم. چشم.

    وقتی کاری رو با موفقیت انجام می‌ده می‌گه: آههااا. خیلی غلیظ.

    از چیزی ذوق می‌کنه می‌گه واااااای. با ذوق و احساس فراوان.

    می‌خونه: تاب تاب نندازی، من نَدَن دَن. همون تاب تاب عباسی خدا منو نندازی.

    یاد گرفته هی می‌گه: دیدی؟ دیدی؟ یعنی هر خراب کاری ای می‌کنه پشتش خودش می‌گه دیدی؟

    ترنج - مشهد

    سرگرمی تازه‌اش اینه که مهرهای مامان بابام رو موقع نماز خوندن برداره فرار کنه. بعد خودش می‌ذاره روی زمین ولو می‌شه روش ادای سجده رو در میاره. بعد مثل اون‌ها یواشکی زیر لب یه چیزی می‌گه.

    شبی که تب داشت و بردمش درمانگاه مسوول پذیرش پرسید اسم بیمار؟ گفتم ترنج. بعد از چند ثانیه دوباره پرسید بنویسم آقا یا خانم؟ گفتم خانم. برگه رو که داد دستم دیدم نوشته تورنج. با دکتره انقدر خندیدیم. دکتره می‌گفت آقایون همین اند دیگه. اصلا توی باغ نیستن.

    هرکی داره نماز می‌خونه ترنج هی می‌ره و می‌آد با انگشت نشونش می‌ده می‌گه نمازه؟ دوباره می‌ره ۲۰ ثانیه دیگه میاد. همه چی رو چک می‌کنه.

    به کِرِم می‌گه تِنِم. هی می‌گه تِنِم تِنِم که براش کرم بزنیم.

    وقتی می‌خواد برای خودش وقت بخره و چیزی که دستشه ازش گرفته نشه یا کاری که داره می‌کنه نیمه کاره نمونه یا کلا با تغییر شرایط مبارزه کنه تند تند پشت هم می‌گه بیشییَم، بیشییَم. یعنی بشینم و معنای نهایی اینه که به من دست نزنید بذارید به حال خودم باشم.

    به مریم می‌گه مَــنَم. ر و ل رو فعلا یه چیزی بین ن و ی می‌گه بیشتر.

    شَشوش: خرگوش به زبان ترنج

    وقتی نمی‌خواد کاری رو بکنه و بقیه رو دست به سر کنه بهشون با اخم می‌گه: بویو (برو).

    به تخم مرغ می‌گه موتوروغ.

    به لواشک می‌گه شبادا. داره گریه می‌کنه و شبادا می‌خواد.

    اگه ازش بپرسید چی می‌خوای؟ جواب می‌ده: چی.

    به مامان من می‌گه مان دی‌سی (مامان بزرگ به زبان ترنجی).

    خواهرم داشت برای ترنج لالایی می خوند رسید به اونجا که نون اش دادم خوشش اومد. ترنج گیر داد به نون. هی می گفت نون! نون!

    بستنی قیفی رو به عنوان میکروفون گرفته بود دستش آواز می‌خوند: لالا لالی لا لالا لالا (گل آفتاب‌گردون نوش‌آفرین).

    اولین کاری که بعد از رسیده به خونه کرد این بود که شروع کرد به دویدن دنبال مخمل از این اتاق به اون اتاق و هی صداش می‌کرد دَبه! دَبه! دَبه! بچه ام اسم خواهر برادرش رو هم قاطی کرده.

    اومده دو تا انگشتش رو به حالت وشگون (نیشگون) نزدیک می‌کنه به من می‌گه: وشون شده (یعنی وشگون بگیرم. به جای بیشتر فعل‌ها شده رو استفاده می‌کنه) بعد می‌گه ووی، ووی. می‌گم مامان نکن درد می‌گیره. کار خودش رو می‌کنه و من می‌گم آخ. می‌گه: دیدی؟ دیدی؟

    علت این شده گفتن رو هم همین الان کشف کردم. به خاطر اینه که هر چیزی می‌گه ما ازش می‌پرسیم چی شده؟ فکر می‌کنه شده یه قسمت از تعریف کردن همه چیز باید باشه .این قانون‌هایی که بچه‌ها توی همه چیز کشف می‌کنند و رعایت می کنند عالی اند.

    وقتی به گبه می‌رسه تمام اعضای بدنش رو که اسمشون رو بلده چک می‌کنه: دمه؟ سیبی؟ (سیبیل)، دوشه؟ (گوش)، چش؟ دما؟ (دماغ)، دَهَ؟ (دهن)، پا؟ جوآآب؟ دَش؟ (جوراب، کفش – به سفیدی پای گبه می‌گه)، مو؟

    ترنج پرسید بابا؟ یعنی بابا کجاست؟ گفتم رفته بیل بزنه. حالا می‌گه بابا بیل. فرداش هم خودجوش اومد گفت: بابا بیله؟ یه بار هم توی خواب حرف می‌زد می‌گفت: بابا بیل، بیـــــــــــل.

    یه تیکه موی گبه رو روی فرش دیده با انگشت نشون می‌گه: دَبه! دَبه!


  3. خلاصه‌ی اخبار: عاشقتم

    September 3, 2013 by الهه

    به ترنج می‌گم: مامان من عاشقتم. می‌گه: آشه؟؟ وقتی شیر خوردنش هم تموم می‌شه می‌گه: آشه. چون همیشه بهش می‌گم عاشقتم . فکر می‌کنه بعد از شیر خوردن باید بگه عاشقتم.

    هی می‌گه آبه آبه آبه که فکر می‌کنی ده ساله آب نخورده بعد لیوان آب رو که بهش می‌دی یه جرعه می‌خوره باقی اش رو خالی می‌کنه روی زمین. امروز هم که اومد خالی اش کرد روی پای من بعد رفت یه دستمال آورد شروع کرد به خشک کردن پام.

    به جز انگور تقریبا دیگه هیچ میوه‌ی دیگه ای نمی‌خوره ولی تصمیم گرفتم از امروز دیگه بهش انگور ندم چون بیشترین میزان قند توی میوه‌ها رو داره و فکر نکنم خوب باشه در این حجمی که ترنج می‌خوره.

    خیلی حمام رفتن رو دوست داره و این عشق داره شدیدتر می‌شه. در طول روز چندین مرتبه پیش میاد که بره کنار وان وایسه گریه کنه و همین‌طور لفظ قلم بگه: حمام، حمام. بیشتر وقت‌ها با باباش می‌ره حمام و بیشتر از نیم ساعت توی وان آب بازی می‌کنه.

    یه کارت مترو پیدا کرده بود عکس داریوش روش بود. آورده به من نشون می‌ده می‌گه: باباته.

    پیاز از توی آشپزخونه آورده می‌گه توپا توپا.

    توی رقصیدن پیش‌رفت کرده و حالا دیگه دست‌هاش رو هم به ترتیب بالا و پایین می‌بره و انگشت‌هاش رو به عنوان بشکن زدن به هم می‌زنه. دیگه مثل کلاه قرمزی فقط دست‌هاش رو نیم دایره‌ای نمی‌چرخونه.

    انقدر از ترنج سوال کردم ازینا می‌خوای؟ (اشاره به خوردنی‌های مختلف) فکر می‌کنه از اینا یه نوع خوردنیه. می‌ره دم یخچال می‌گه اینا اینا (به فتح الف).
    دیدم ترنج نشسته با یه چیزی داره صحبت می‌گه: مَسی؟ مَسی؟ رفتم نزدیک دیدم یه عنکبوت سیاه روی دستش داره راه می‌ره و این به خیال اینکه مگسه بهش می‌گه مَسی.

    ترنج بغل باباش بود یه بچه‌ای توی ماشین خرید مخصوص مرکز خریدمون نشسته بود و به ماشینه یه پرچم وصل بود. هی ترنج گفت آشیییی، آشیییی. آخر متوجه شدم منظورش آقا شیره است. عکس یه شیر روی پرچم بود.

    رفته نشسته روی مبل یه مجله هم دستش گرفته پاهاش رو هم دراز کرده با دست چپش می‌زنه روی مبل کنارش و می‌گه: بِشی، بِشی. یعنی من رو احضار می‌فرمایند که برم کنارشون بشینم.

    می‌ره هی سیخ می‌زنه به گبه بعد گبه گازش می‌گیره بعد این ذوق می‌کنه دست خودش رو از همونجایی که گبه گاز گرفته گاز می‌گیره.


  4. مرسی به کسر م

    July 31, 2013 by الهه

    هر چیزی که میاره می‌ده دستت می‌گه: مِسی (مرسی). هر چیزی هم که ازت بگیره می‌گه مِسی. حتی وقتی می‌خواد چیزی رو به زور بده دستت می‌گه مِسی. مثلا ممکنه با گریه کنترل تلویزون رو بده دستت بگه مِسی، مِسی.

    خیلی بد غذا می‌خوره. یه روز من رو هم می‌خوره یه روز هر کاری بکنم هیچی نمی‌خوره. وقتی نمی‌خواد غذا بخوره یه قیافه‌ی مظلومی می‌گیره توی چشماش اشک جمع می‌شه می‌گه نه نه.

    اگر چنگال در پاستا فرو نرفت، پاستا را در چنگال فرو کنید

    گشنه‌اش باشه می‌ره جلوی یخچال وایمیسته می‌گه شی (شیر).

    اگه شیر بخواد می‌ره دستش رو می‌کوبه روی مبل. یعنی بیا اینجا بشین شیر بده به من.

    از دو حالت موهای ترنج راضی ترم. یکی وقتی سشوار کشیده است یکی هم وقتی ژولی پولیه. موی شونه کرده رو دوس ندارم.

    ترنج سیمیان. مدام یه سیم دستشه از این سر به اون سر خونه داره سر سیم رو فرو می‌کنه به هر جای خونه که گیر بیاره. ظهر اومده سر سیم رو فرو کرده توی پا و شکم من. با یک تیکه سیم یک ساعت سرگرمه.

    ترنج از مخمل کتک بدی خورد و دستش زخم شد. جیغش رفت هوا. یه پنج دقیقه گریه‌ی شدید کرد و وسط گریه چشمش خورد به گبه. کل گریه و جیغ و داد یادش رفت و خودش رو دراز کرد که گبه رو بگیره. بعد هم مخمل رو دید و با مهربونی صداش کرد مَ مَ.

    هواپیما رو یاد گرفته. کتابش رو باز می‌کنه به صفحه ی عکس‌های وسایل نقلیه که می‌رسه هواپیما رو نشون می‌ده می‌گه: هوادا یا چیزی شبیه این. ولی هوا واضحه. حتی توی آسمون هم تشخیص می‌ده هواپیما رو.

    وقتی داریوش می‌آد خونه و صدای باز شدن در میاد من به ترنج می‌گم باباته آ. حالا یاد گرفته هر وقت هر جور صدای دری از خونه‌های اطراف یا خونه‌ی خودمون میاد می‌گه: باباته.

    شب‌ها داریوش می‌آردش که به من شب به خیر بگه و ببوسدم. دستش رو تکون می‌ده و می‌گه شَ (شب به خیر ورژن ترنج) و صورتش رو می‌چسبونه به صورتم. یه وقت‌هایی هم که من می‌رم شیرش بدم توی اتاق وقتی سیر می‌شه به زور من رو هل می‌ده از روی تخت می‌گه شَ و بای بای می‌کنه. یعنی بسه برات. برو دیگه.


  5. خانم موسیقی دوست

    June 25, 2013 by الهه

    بچه‌ی مظلوم ام وسط گریه وقتی دارم از اتاق میام بیرون و اون می‌خواد من نرم و پیشش بمونم وقتی بهش می‌گم بای بای کن برام دست تکون می‌ده.

    تا متر ميارم ترنج مى ره كنار در وايميسته. مى‌دونه مى خوام قدش رو اندازه بگيرم نهايت ٤ بار اين كار رو كرده باشم كه از بار دوم خودش رفته وايساده.

    یاد گرفته اگه چند بار دکمه‌ی هوم آی‌فون رو پشت هم فشار بده پلیر آی‌فون اون بالا پیداش می‌شه و بعد هم هی با انگشت می‌کوبه روی دکمه‌ی پلی و تا موسیقی پخش می‌شه شروع می‌کنه به رقصیدن.

    ترنج به تموم مى‌گه: تَئوو. مثلا كارتون يا موسيقى كه تموم مى شه مى گه تئووو كه ما متوجه شيم بايد بزنيم از اول.

    دندون‌های نیش اش هم زده بیرون.


  6. نون و پنیر

    June 11, 2013 by الهه

    ترنج اگه ببینه سرم رو گذاشتم روی دست‌هام و خوابیدم، جوری که صورتم رو نتونه ببینه، هر کاری داشته باشه رو ول می‌کنه میاد به زور صورتم رو برمی‌گردونه و تند تند باهام حرف می‌زنه و کله‌اش رو بالا پایین می‌کنه جوری که انگار می‌خواد از من تایید حرف‌هاش رو بگیره و نذاره که سرم رو برگردونم.

    عکس حیوانات توی کتاب‌هاش رو می‌بوسه.

    پاستا خیلی دوست داره. مخصوصا مدل پیچ پیچی‌اش.

    صبح‌ها معمولا بهش نون پنیر می‌دم اون هم در حد لقمه‌های نانومتری چون اگه از نصف بند انگشت بزرگ‌تر باشه قطعا از دهنش در میاره و با انگشت اول پنیرهای روش رو برمی‌داره و می‌خوره بعد هم نون رو به در و دیوار می‌ماله و همه جا پنیری می‌شه.  چیز دیگه ای رو صبح خوب نمی‌خوره به غیر از موز و رازبری.

    خیلی درگیرم با خودم که این حجم غذایی که می‌خوره کافیه یا نه. یه روزی نصف اون چیزی که براش میارم رو هم نمی‌خوره یه روزی هم همه اش رو می‌خوره و باز هم می‌خواد. یه وقت‌هایی اولش نمی‌خوره و حتی گریه زاری راه می‌اندازه ولی اگه اصرار کنم همه اش رو می‌خوره یه وقت‌هایی هم دیگه هر ادایی که بلدم رو در بیارم براش هم باز لب نمی‌زنه. همیشه این نگرانی رو دارم که شاید اگه بیشتر اصرار می‌کردم می‌خورد غذاش رو.

    كنترل تلويزيون رو مياره با اون يكى دستش دست من رو باز مى كنه كنترل رو فشار مى ده توى دستم كه يعنى تلويزيون رو روشن كن يا صداش رو كه ميوت كردم درست كن یا اگه کانال رو عوض کردم برش گردون سر کانالی که قبلا بود.


  7. ماجراهای ترنج در روزهای گذشته

    June 1, 2013 by الهه

    با موز داره دماغش رو می‌گیره. هر چیزی رو برمی‌داره می‌گیره جلوی بینیش مثلا فین می‌کنه توش. حالا هیشکی توی خونه‌ی ما گلاب به روتون فینی نیستا. ولی چون به بینی مربوطه باید صدا در بیاره از خودش. از لباس و دستمال عینک و لباس عروسک بگیر تا الان که با موز این کار رو کرد.

    ترنج اولین کتک رو از گبه خورد. گبه رفته بود توی کیسه پلاستیکی. ترنج می‌خواست بگیردش. از تو کیسه چنگش زد. الان باز رفته می‌خواد دمش رو بکشه. خوبه این همه گریه کردا!

    ترنج خیلی جدی با سیری حرف می‌زنه اون هم جواب می‌ده.

    تا خمیازه می‌کشم ترنج دستش رو می‌بره طرف دهن خودش و می‌گه دَ دَ یعنی دهن. اگه جایی موسیقی پخش بشه و خواننده بگه چشم انگشتش رو توی چشم خودش فرو می‌کنه. تا الان چشم و دهن و دماغ و گوش و مو و زبون رو یاد گرفته.

    از زیر میز یه مجله‌ی تبلیغاتی برای بیمه‌ی حیوانات پیدا کرده که روش عکس یه سگه. اومده با هیجان به من نشون می‌ده می‌گه: هَپَ هَپَ هَپَ.

    ترنج وظيفه ى شرعى و ملى ميهنى خودش مى دونه كه وقتى هر نوع موسيقى اى تموم شد وايسه و دست بزنه.

    جلوى ماشين لباسشويى وايساده با چرخيدن لباس ها مى رقصه.

    نشسته کاتالوگ لباس ورق می‌زنه هی می‌خنده به آدم‌های توش. انگار که آشنا باشن براش. به نوزادها هم می‌رسه می‌گه نَه نَه که منظور همون نی نیه.


  8. تهران من – چهار

    April 20, 2013 by الهه

    یکی از دوستان لندنی با دختر کوچولوش همزمان با من تهران بود. یه روز که اون‌ها با بچه‌های خواهرش پارک بودند من و ترنج هم که همون نزدیکی‌ها بودیم بهشون پیوستیم. ترنج که از مشهد با مفهوم پارک آشنا شده بود هی می‌رفت طرف سرسره‌ها. نمی‌شد به حال خودش رهاش کنم چون یه سری بچه در حال دویدن بودن و نگران بودم که بخورند به ترنج. در نتیجه باید هی تعقیبش می‌کردم.

    ترنج در پارک قیطریه

    در تصویر مشاهده می‌کنید که با میل داره ساقه طلایی می‌خوره.

    آسمان تهران

    توی این چند روز چندتا از دوست‌هام رو غافلگیر کردم. خیلی دیدن چهره شون وقتی با من و ترنج روبرو می‌شدند هیجان انگیز بود. اون ناباوری ابتدایی و ذوق بعدی اش عالی بود.

    یه شب بعد از دیدن دوست‌هام که برگشتم خونه دل‌درد بدی گرفتم. انقدر که گریه می‌کردم و نمی‌تونستم اصلا حرکت کنم. ترنج رو که خواب بود به خواهرم سپردم و مامان و بابا بردنم بیمارستان. جیغ و دادم به آسمون بود. دکتر اول گفت آپاندیس‌ه. بعد شک کردن. آزمایش خون گرفتن و چون تا صبح نمی‌تونستند توی بیمارستان سونوگرافی کنند بعد از تموم شدن سرم فرستادندم یه مرکز شبانه روزی. ساعت چهار و نیم صبح تازه دکتر اونجا اومد. همه چیز طبیعی بود و دوباره برگشتم بیمارستان. جواب آزمایش خون هم چیز خاصی به جز یه عفونت کوچیک نشون نداده بود. دکتر کشیک ولی به خاطر نوع دردم باز شک کرد که شاید سنگ باشه. دردم آروم‌تر شده بود و برای همین فرستادنم خونه و گفتند اگه شدید شد باز برگردم بیمارستان و یه معرفی هم نوشت به دکتر جراح که ببیندم.

    ترنج الهام رو به عرش رسونده بود از گریه و وقتی برگشتم هم با من قهر بود و بغلم نمی‌اومد. خلاصه طرف‌های صبح ترنج خوابید. ناچار شدم قرارهای فردا رو کنسل کنم. قرار بود ظهر دو تا از دوست‌های باردارم رو ببینم و شب هم می‌خواستم برم خونه‌ی دوستی که از سال چهارم دبیرستان دیگه ندیده بودمش و حالا ازدواج کرده و دخترش هم هم‌زمان با ترنج به دنیا اومده. خیلی غصه خوردم که نتونستم ببینمشون.

    دل درد من کماکان ادامه داشت ولی تا شب شدید نشد. آخر شب دوباره دردم بیشتر شد و تب و لرز کردم. صبح دوباره برگشتم بیمارستان که دکتر جراح رفته بود. بعد از پاس شدن بین دکتر عمومی و اورژانس، دوباره دکتر اورژانس برام آزمایش نوشت. این بار عفونت بیشتر بود. برای سی‌تی‌اسکن فرستادنم یه جایی توی پاسداران که تا با بابا رسیدم بسته بود. برگشتم که فرداش برم که دیگه نرفتم چون دردم از بین رفته بود تا فردا.

    ترنج از همون شب که من بیمارستان بودم دیگه بدخواب شد و تا آخرین روز ایران بودنم شب‌ها تا ساعت ۳ یا حتی ۴ صبح بیدار می‌موند و گریه می‌کرد.

    حالا اینجا باز می‌خوام برم دکتر که ببینم علتش چی بود. چون ممکنه سنگ بوده باشه و هرچند می‌دونم اینجا هم به دادم نمی‌رسند ولی خودم رو گول بزنم که کاری کردم برای خودم.

    توی بیمارستان چادر اجباری بود. خودشون دم در کارت شناسایی می‌گرفتند و چادر می‌دادند. من هیچ کارتی همراهم نبود به جاش یه کارت باطل شده‌ی مربوط به بارداری ام رو دادم. این چادرها که آستین داره خوب بودن و لااقل از سرم نمی‌افتادند. روز آخر از اون کلاسیک‌های بدون کش و آستین داده بودن که به آزمایشگاه که رسیدم دیدم نمی‌تونم دیگه روی سرم نگهش دارم. تا کردمش و دادمش دست بابا.

    همه‌ی کارهایی که قرار بود هفته‌ی آخر بکنم انجام نشده باقی موند. هیچ خریدی نکردم به جز روز آخر که تند تند توی شهروند هرچی به دستم رسید رو برداشتم.

    و این بود قسمت چهارم سفرنامه‌ی تهران ترنج.


  9. تهران من – سه

    April 19, 2013 by الهه

    مامان آلبوم‌های قدیمی رو آورده بود که من نگاه کنم. اسکنر که نداشتیم برای همین با دوربین ام از عکس‌های توی آلبوم عکس گرفتم.

    این عکس مامان بزرگ و بابا بزرگمه، مامان و بابای مامان، که سال ۱۳۳۳ گرفته شده. نامزد بودند اینجا. مامان بزرگم سیزده ساله بوده. با عکس‌های سیزده سالگی خودم مقایسه می‌کنم وحشت می‌کنم. چرا پس من اون‌قدر زشت بودم ۱۳ سالگی؟

    بابا بزرگ و مامان بزرگ

    این هم منم. نمی‌دونم قبل از یکی سالگیه یا بعدش. ولی قطعا به دوسالگی نمی‌رسه.

    الهه کوچولو

    یه مقدار ترنج شبیه منه، نه؟

    توی عکس پایینی فکر می‌کنید کدوم یکی منم؟ کلاس دوم دبستان بودم اینجا.

    دوم دبستان

    حدس‌تون احتمالا درسته. اونی که ردیف آخر ایستاده منم. اصلا نمی‌تونستم بشینم. اون موقع هم قدم به نسبت هم‌کلاسی‌هام بلند بود (نه مثل الان) برای همین همیشه نیمکت آخر بودم.


  10. نه، نه

    January 24, 2013 by الهه

    «نه» رو یاد گرفته. وقتی می‌خواد از در بره بیرون دنبال مخمل یا بره توی آشپزخونه بهش می‌گم نه. برمی‌گرده می‌شینه و با من تکرار می‌کنه «نه». گاهی هم انگشتش رو مثل من توی هوا به چپ و راست حرکت می‌ده و باهاش می‌گه نه. یه وقت‌هایی هم که خودش می‌دونه داره خراب‌کاری می‌کنه تند تند می‌گه نه و نه گویان به خراب‌کاری اش یا فرارش از دست من ادامه می‌ده.

    گاهی شب‌ها پیش از خواب که بهش شیر می‌دم بعد از سیر شدن می‌شینه با من بازی کردن و توی سر و صورتم کوبیدن و لپ ام رو گاز گرفتن بدل از بوسیدن. بعد مثل کوآلا بهم می‌چسبه و بغل باباش نمی‌ره که به طور معمول شب‌ها می‌خوابوندش. توی تاریکی هی غش غش می‌خنده و باباش هم حرص می‌خوره که ما چرا نمی‌خوابیم.

    مثل بز کوهی از پشتی مبل بالا می‌ره و هر چیزی که توی کتاب‌خونه دست‌ش می‌رسه رو برمی‌داره یا پرت می‌کنه پایین.

    کلمات خنده دار نامفهومی می‌گه که من نمی‌تونم تکرارشون کنم ولی خودش انگار یادش می‌مونه و اگه حسش رو داشته باشه مثل جمله پشت هم می‌گه اونا رو. نمی‌ذاره هم صداش رو ضبط کنم. تا آی‌فون رو برمی‌دارم می‌گیردش از من و کلی تف مالی اش می‌کنه.